baybek

Thursday, July 08, 2004

Babək Xorrəmdin ya Bay Bək Şamanist?



Babək Xorrəmdin ya Bay Bək Şamanist? Türkcə


بابك خرمدين يا باىبك شامانيست؟ - به فارسى
بابک


وظيفه ملي و تاريخي همه تركان آذربايجاني است كه فرزند لايق و قهرمان خود بابك خرمدين را بطور شايسته مورد ارزيابي و قدر داني قرار دهد.
اين شناخت نياز به تحقيق و نگرشي مستقل از افسانه ها مي باشد . اين مقال آغازي براي شناسايي بابك خرمدين از زاويه ايي نوين ميباشد ودر عين حال نياز به تحقيق فراوان دارد. اميد است محقيقين محترم با گذشت زمان در اين مورد تحقيقات لازم را انجام دهند .
بدينوسيله در منبع يابي ، راهنمايي و تصحيح اثر زير دست از دوستان و عزيزان : دكتر ضيا صدرالشرافي ( محقق و تاريخ شناس)، دكتر فريدون قوربان سوي(ادبيات شناس و نجوم شناس)، اوختاي اورمولو، ناتوان محمود اوا و آرزو فرضعلي اوا كه در اين امر مرا ياري فراوان نموده اند از زحمات ايشان سپاسگزاري وقدر داني مي كنم.
اثر مورد نظر را به ملت آزاديخواه و قهرمان پرور آذربايجان اتحاف ميكنم. اميد است كه در راه رسيدن به استقلال و آزادي ملت آذربايجان مفيد واقع شود.

صالح ايلدريم

پيش گفتار

آرزوي خلق در نيل به آزادي

آنگاه كه درد و حرمان خلق از حد معمول فراتر رود و كاسهُ صبر و تحمل آن لبريز شود،يا به كنجي خزيده در نوميدي فرو ميرود و يا اينكه به زادن قهرمانان رو ميآورد. قهرامان را نيز عنصر زمان ميپرورد و هستي ميبخشد. زاماني كه توان واراده انسان و روح سركش وي با احساس وطن پرستي و عشق به مردم توام ميگردد ، زمينه براي پيدايش فرزندان حقيقي ملت فراهم ميگردد.چنين قهراماناني نيز به نوبه خود با عهد و پيمان خويش در راه خدمت به مام ميهن در مقابل ظلم و جور و حيله دوشمنان مي ايستند و در نتيجه پيروز ميگردند و يا شهيد ميشوند.
اينان فريب سخنان دروغين بيگانگان را نخورده ملت خود را از خواب غفلت رهانيده و خود همچون سلاحي آماده رزم پا به ميدان نبرد مي نهند .
شكي نيست كه هر خلقي نيازمند قهرامانان است.هر ملتي بر اساس جهان بيني ها و آرزو هاي خود در نيل به آزادي براي خود قهراماناني مي پرورد،ياد و خاطر آنان را عزيز مي دارد ، برايشان سرودها مي سرايد و به افسانه سازي ها مي پردازد. قهرمانان نيز در شبهاي دراز و سرد زمستاني بشكل
قصه هاي مادر بزرگان قلب و روح كودكان را تسخير ميكنند .اينچينين است كه مي توان گفت ملت بي قهرمان در حكم كسي است كه يوغ بندگي ديگران را بر گردن دارد.هر ملتي قهرمان خود را با روح و جان خود آميخته ميزايد و خود نيز در پي آن است كه شبيه قهرمان خود باشد.
ريشه تاريخ قهرماني تركان آذربايجان پيشينه اي بس دراز دارد و به ازمنه بسيار قديم بر ميگردد.در اين ميان،بابك بعنوان قهرماني زنده در روح و جان ملت خويش با آن عظمت ودلاوريهاي فراموش نشدني خود در جايگاهي بس رفيع از زمان ايستاده است.
او،تنهابه خاطر عشق به آزادي و ميهن پرستي ودر اعتراض به جور جنايت خلفا در اشغال سرزمينش ودر دفاع از ناموس زنان و دختران اين آب و خاك شمشير به دست گرفت وبه نبرد پرداخت. قيام و نبرد او هرگزرنگ و بوي ديني نداشته و به خاطر اختلافات مذهبي نبوده است. بر كسي پوشيده نيست كه مردان سر افرازي را همواره نه در ميدان نبرد،بل بشكل ناجوانمردانه از راه حيله و فريب به اسارت گرفته اند. سر نوشت او نيز چيزي جز اين نبود. بعد از اسارت، تصّور احساس و هيجانات وي بهنگام جدايي از قلعه بذّ و نيزدوري از خلق و همرزمان خود بسيار مشكل است. بابك را با دست و بال و بسته و پيچان در پارچه و طناب به قصد اعدام در حفاظت يك اوردوي بزرگ نزد خليفه ميبرند.
بابك الگويي براي نسلهاي بعدي ملت خويش است. او شخصيتي است كه يك روز در آزادي را بر چهل سال زندگي در اسارت ترجيح ميدهد.
ملت از آن روي چنين قهرماناني را مي پرورد كه در سايه ايشان تك-تك افراد آن ملت به دركي عميق از حضور واقعي خود در عرصه وجود و رهايي نسلهاي آينده از مشكلات روي در روي نسلهاي پيشين دست يابند. فرزندان خلق هرگز نبايد يكي بصورت قهرمان،ديگري بعنوان فردي ترسو پا به عرصه زندگي نهند. فرد-فرد هر ملتي بايد توان آن را داشته باشد كه با قهرمانان شجاع خود در صفي واحد قرار گيرند. چرا كه انسان بصورت موجودي آزاد به دونيا مي آيد. انسان تنها هنگامي به بندگي ديگران گردن مي نهد كه قبل از آن مغلوب نفس خويش شده باشد. با اينهمه انسان بصورت فطري موجودي آزاد است و همواره در پي آزادي است. هيچ كس قادر نيست ملتي را كه در پي يك زندگي آزاد و شرافتمندانه است به بندگي بكشد.
قهرمانان سمندر وار ميسوزند . از هر ذره نور خود سمندر رهايي جديد مي آفرينند و از هستي خود در روشنايي راه خلق خويش مي گذرند . در تاريخ يك بابك زيست و اينك ميليونها بابك ادامه دهنده راه او مي باشد.

دكترفريدون قوربان سوي

بابک خرمی يا بای بک شامانيست؟

تحقيقاتی که تا به حال در رابطه با بابک يا خرمی ها به عمل آمده است چه ازنظر هويت، چه از نظر باورهای مذهبی، آداب و رسوم ويا ماهيت حرکت خرمی ها نتايج متناقضی ارائه می دهند. بعضی ها معتقد هستند که خرمی ها زرتشتی بودند و برای احيای حکومت ساسانيان قیام کرده اند، برخی آنها را بدلیل قربانی کردن گاو از معتقدین آیئن مهر محسوب داشته اند، بعضی ها آنها را مزدکی می پندارند، بعضی ها مانوی، بعضی ها هم دنباله روی ابومسلم خراسانی می شناسند. در اين اواخر هم می گويند که بابک خرمدين مسلمان و شيعه دوازده امامی بود.
خود اين موضوع که بابک را به اديان مختلف نسبت می دهند و تزهای مختلفی درباره باورها و خواسته های خرمی ها ارائه میکنند. بيانگر عدم صحت اين ادعاها و نظریه صرف بودن آنهاست که نيازمند تحقيقات بيشتر می باشد. چرا که اگر ثبوتی برای يکی از اين نظريه ها موجود بود اينهمه اغتشاش نظری و تناقض گوئی حاصل نمی شد. سئوال اين است که چرا در رابطه با بابک خرم دین ويا حرکات خرمی ها چنين نظريه های متفاوت وجود دارد؟ و بعبارت دیگر عامل اين اشتباهات یا اختلافات چيست؟
به نظر بنده عامل اصلی اين خطاکاری ها محدود کردن بابک در چهارچوب افکار و عقايد منسوب به ايران و جستجوی شخصيت و باورهای وی دراين محدوده عقيدتی می باشد. صرفاً به اين خاطر هست که هرکسی به نوعی می خواهد برای بابک يا خرمی ها شناسنامه ای صادر کند که آن شناسنامه مخصوص و مخصوص ايران و ايرانی هست. اشتباهات دقيقاً از اين جا سرچشمه می گيرد. عدم توجه به شرايط سياسی و تاريخی زمان مزبور موجب نتايج متناقض و نادرست شده است. برای شناسائی بابک ابتدا بايد شرايط منطقه، قدرتهای منطقه و همچنين باور و اعتقادات، شرايط جغرافيائی و ترکيب ملی را شناخت تا به نظريه دقيقتری رسيد.
متأسفانه در رابطه با بابک و حرکات خرمی محققين يکی از سه امپراطوری مهم را که تأثير عميق در منطقه چه ازنظر نظامی، جغرافیایی و عقيدتی داشتند بکلی فراموش کرده اند. يعنی امپراتوری خزران که از طرف محققين مساوی با امپراتوری روم و عرب ارزيابی شده است. اگر در مطالعه تاريخ آذربايجان، ايران، ارمنستان، بيزانس، روس و غيره امپراتوری خزران تورک و تأثيرات آن به اين دولتها و ملل مورد مطالعه و تحقيق قرار نگيرد، آن مطالعه ناقص است و نتيجه حاصل از آن نيز ناقص خواهد بود.
دقيقاً به همين خاطر برای شناختن بابک و خرمی ها ابتدا بايد خزرها را شناخت، چرا که به خاطر همزبانی، هم دينی و همجواری تأثيرات بسيار عميق در آذربايجان و نهايتاً در حرکات خرمی ها چه ازنظر سياسی و چه فرهنگی داشته و عنصر تعيين کننده در سياست منطقه بوده است. لذا برای شناختن دقيق تأثيرات خزران در آذربايجانيهای همزبان خود ابتدا بايد به تاريخ حضور ترکان قبل و بعد از آريائيان در آذربايجان اشاره ای هرچند کوتاه بکنيم.
مراحل مهاجرت و سکونت ترکان در آذربايجان:
قبل از اينکه آريايی زبانان در قرن نهم قبل از میلاد به فلات ايرات مهاجرت کنند ملل التصاقی زبان (ترکها) هزاران سال بود که در اينجا زندگی کرده و تمدنهائی بوجود آورده اند. کتيبه هائی که از ترکان قديم (سومری، عيلامی، اورارتور و غيره، مانده شاهد اين مدعاست. تاريخ نويسان متعصب با سرپوش گذاشتن به اين کتیبه ها سعی بر آن دارند که اثبات کنند ترکها در همين اواخر( یعنی هزار سال قبل ) به اين مناطق مهاجرت کرده اند تا از اين طريق تمدن ترکان را پشتوانه تاريخی خود قلمداد کرده و تصاحب کنند. درحالی که دردوران پهلويها کتیبه های جعلی ساخته می شد تا قدمت فرهنگ آريائی و اصالت آنرا اثبات کنند، از ترجمه کتيبه های حقيقی که پشتوانه فرهنگی فلات ايران را تشکيل می دهد طفره می رفتند و اين سياست هنوز هم ادامه دارد. اما با استناد به تاريخ، حضور ترکان در اين فلات تاريخ چندهزارساله دارد. طبری می گويد: «منوچهر در آذربايجان با ترکان جنگيد... کيخسرو و فرزندان او در آذربايجان با ترکان جنگيدند.. و گشتاسب در آذربايجان با ترکان جنگيد و عده زيادی از آنها را کشت ». وی حدود ترکان را از آسيا تا روم می داند. اين نوشته حضور ترکان را درآذربایجان حداقل همزمان به دوران کيانيان می رساند.
«مهاجرت ترکان به ايران از 4000 قبل از ميلاد "و پیش تر از آن" از آسيای ميانه آغاز و ازطريق دربند و داريال به طرف شرق و جنوب آغاز میشود ... اين مهاجرت به جنوب از مسير آذربايجان می گذشت به همين خاطر آذربايجان (شمالی و جنوبی)، همدان، قم، قزوين، زنجان، تخت سليمان و سرزمين مابين اينها مسکن التصاقی زبانان يعنی قوتی، هوری، ماننا، اوراتوری، سابير و ايشغور و غيره شده بود... واقعیت این است که بگويم از آنجائيکه تاريخ نشان می دهد التصاقی زبانان- ترکهای قديم در اين مناطق می زيستند» . پس تابه حال هنوز آريائيان به ايران نيامده اند ولی ترکان در آن ساکن هستنند.
ادامه می دهيم:
«اولين مهاجرت اقوام ترک به آذربايجان در قرن هشت قبل از ميلاد، به قولی با مهاجرت سکاها (اسکيت ها) شروع می شود. مهاجرتهای بعدی در قرنهای چهارم و پنجم ميلادی با آمدن هونها صورت گرفته است. در منابع ارمنی از هونهای سفيد به نام خيلندورک يا خيلنتورک ياد شده (مارکورات، ايرانشهر، ص 96) و شهر بلاساغون در مغان جنوبی مرکز آنها بوده است. (بلاساغون نام یکی از شهرهای ترکستان شرقی نيز هست). ترکان قديم بلغار، خزر، آغاچری و سابيرها که به اروپای شرقی هم مهاجرت کردند، به آذربايجان آمدند و دراينجا سکونت نمودند. مورخين ارامنه از اين مهاجرت ها بتفصيل ياد نموده اند. (آباس کاتينا، موسی خرنی 150وMelanges Asiatiques. V وK. Kunik) آغاچريها که از اقوام خزر محسوب می شوند در سال 460 ميلادی و هشت سال بعد از آنها ساری اوغورها (اوغورهای زرد) به جنوب قفقاز آمدند و درسال 488 با ساسانيان به نبرد برخاستند. نام آغاچريها در دوران های بعدی، مثلاً در حمله هلاکو به قلعه الموت در تواريخ آمده و گاهی هم به شکل قاچاری ثبت شده است (Spiege 1Iranische alterum و374 و Skunde. III) رئيس سابيرها آمبازوک در سال 508 با قباد پدر نوشيروان جنگ کرد ولی فرزندانش با او پيمان بستند و عليه روم جنگيدند. در سال 515-516 ميلادی ارمنستان را اشغال کردند و تا قونيه پيش رفتند. بطور کلی تا پايان سلطنت قباد، اران، گرجستان و منطقه شمال آذربايجان در دست خزرها و اقوام نزديک آنها بود. از اين جهت به اين مناطق کشور خزرها نيز گفته اند (بلاذری 194، طبری، ابن خرداد به، تاريخ يعقوبی) و شهر قباله مرکز اينها بوده است. (کلمه خزر با گزر «گردش می کند» از يک ريشه است).... در زمان حمله اعراب عده ساکنين ترک زبان اين منطقه قابل توجه بود. روايت وهب ابن مُنبّه در کتاب التيجان ابن هشام (چاپ حيدرآباد) مؤيد اين مدعاست. در اين کتاب آمده است که روزی معاويه از مشاور خود عبيدبن ساريه پرسيد که آذربايجان چيست؟ عبيد در جواب گفت اينجا ازقديم کشور ترکان بود ». دراین مورد دکتر ضیاصدرالشرافی معتقد است که کلمه خزر با کوچر ( کسی که کوچ میکند) بی ارتباط نیست. «بنا به نوشته هردوت ترکان در قرن هفتم و هشتم قبل از ميلاد از شرق بطرف غرب مهاجرت کرده و به سکاهای غرب پيوستند و طبقه حاکم آنها را تشکيل دادند. افراسياب "آلپ ار تنگا" هم خاقان آنها بوده است (تورک ميلی کولتورو. صفحه 204. ابراهيم قفس اوغلو 1984) ».
دانلوپ به نقل از بلاذری به عنوان منابع موثق اوليه (متوفی 892 ميلادی )، می نويسد؛ «قباد (488-531) يکی از سرداران خود را به پيکار خزران فرستاد که در آن هنگام جورزان (گرجستان) و ارّان (آلبانها) را در جنوب کوهستان قفقاز تصرف کرده بودند... يعقوبی نقل می کند. خزران برهمه شهرهای ارمنستان دست يافتند. پادشاهی داشتند که «خاقان» گفته می شد. او را جانشينی بود که y-z-i-d b-lash {يزيد بلاش؟} می خواندندش و بر اَران، جورزان بسفرجان و سيسجان حکومت می کرد. اين استان را ارمنستان چهارم می گفتند که قباد پادشاه ايران آن را فتح کرد و تا باب اللان (دربند آلان) صدفرسخ- که سيصدوشصت شهر داشت به انوشيروان تعلق يافت. پادشاه ايران بر باب الابواب (دربند) طبرسران و بلنجر دست يافت و شهر قاليقلا و شهرهای بسيار ديگری ساخت و مردمی از پارس را در آنها جای داد. سپس خزران بر آنچه پارسيان از دست آنها گرفته بودند دست يافتند. چندی در تصرف آنها ماند تا آنکه روميان بر خزران غالب شدند و بر ارمنستان چهارم پادشاهی نصب کردند که «موريان» گفته میشد ». درضمن در توضيح شماره (85) می نويسد که به گفته بلاذری و ابن خردادبه، اران، جورزان و سيسجان در سرزمين خزر قرار دارد. همچنين در صفحات قبل به جنگ ترکان و کيخسرو اشاره می کند که ما از طبری در ابتدا نقل کرديم.
طبری می گويد «انوشيروان شاهنشاهی خود را به چهار ايالت يا ساتراپ نشين بزرگ تقسيم کرد که يکی از آنها آذربايجان و نواحی اطراف آن سرزمين خزرها بود... وی مردم بنجر، بلنجر و اقوام ديگر را- که شايد خزرها باشند که به ارمنستان حمله کرده بودند شکست داد و 10000 نفر از بازماندگان آنان را مجبور به اقامت در آذربايجان کرد» .
رحيم رئيس نيا به نقل از تجارب الامم ترجمه ابوالقاسم امامی و تاريخ سياسی ساسانيان ص 780 و يادداشت های انوشيروان ص 19-16 می نويسد: «ترکان (خزر) که در شمال باشند، از تنگدستی که بدانان روی آورده بود برای ما نوشتند و گفتند که اگر به آنان چيزی ندهيم، ناگزير با ما از در جنگ درآيند و از ما چند چيز خواستند: یکی اينکه آنان را از سپاهيان خويش کنيم و برای آنان وظيفه ای مقرر داريم که بدان زندگی کنند، ديگر اين که از خاک گنجه و بلنجر و آن سامان زمين هايی به ايشان دهيم که از آن روزی خورند... در سی هفتمين سال شهرياری ما (يعنی سال 567 ميلادی) و چهارده قوم از ترکان خزر که هرکدام را شاهی بود به من نامه نوشتند، در آن تنگدستی که بديشان روی آورده، و نيز از بهره ای که از بندگی مان داشتند، سخن گفتند و از ما خواستند که روا داريم تا با ياران خود به چاکری نزد ما آيند و از ما فرمان برند و خواستند تا از آنجه پيش از شهرياری ما از ايشان سرزده چشم بپوشيم و آنان را با بندگان ديگر خويش يکسان بدانيم و این که هرگاه آنان را به جنگ و جز آن فرمان دهيم چون یاران پاکدل از ما فرمان برند. پس در پذيرفتن ايشان چند سود يافتيم: يکی شکيبايی و دليريشان، ديگر اين که بيم داشتيم به انگيزه نياز به سوی قيصر و پادشاهان ديگر روند و آنان بديشان برما نيرومند گردند. در گذشته نيز قيصر برای نبرد با شاهان باج گذار ما اينان را به کمترين مزد به مزدوری گرفت و در آن جنگ به ياری همين ترکان پرشکوهی داشت. زيرا ترکان از خوشی های زندگی بهره ای ندارند و زندگانی سخت آنان را به سوی مرگ گستاخ کند. بديشان نوشتم، هر که را که به فرمان ما گردن نهد بپذيريم و آنچه داريم از کسی دريغ نکنيم و به مرزبان دربند در نامه ای فرمودم تا آنها را پياپی به کشور اندرون کند. آنگاه به من نوشت که از ترکان 50000 تن با زنان و فرزندان و بستگان و از سرانشان 3000 تن با زنان و فرزندان و بستگان خود به نزد او آمده اند. چون گزارش به من رسيد خوش داشتم که ايشان را به خود نزديک کنم تا نيکی ها و نواخت های مرا ببينند و با سرداران من آشنا گردند. تا هرگاه با سرداری ايشان را به جنگی فرستيم دل از يکديگر آسوده دارند. پس راهی آذربادگان شدم و چون در آنجا فرود آمدم بديشان بار دادم. در آن هنگام ارمغانهای شگفتی از قيصر به من رسيد و فرستاده خاقان بزرگ، فرستاده خداوند خوارزم، فرستاده شاه هند... و بسياری فرستادگان ديگر و بيست و نه شاه در يک روز به نزد ما آمدند. و چون به آن پنجاه هزار تن از ترکان رسيدم فرمودم تا به صف شوند و بر اسب نشستم تا از آنان سان ببينم، در آن روز، ياران من، و آنان که تازه به من پیوسته و به فرمان و بندگی من در آمده بودند، چندان بودند که در دشتی به درازای ده فرسنگ نمی گنجيدند. پس خدا را سپاس بسيار گفتم و فرمودم تا آن ترکان و خانواده هاشان به هفت دسته شوند و بر هرکدام يکی از ايشان مهتر گردانيدم و زمين هايی بديشان اقطاع کردم و بر ياران ايشان جامه پوشاندم و روزی مقرر کردم و آب و زمين بديشان دادم، برخی شان را با يکی از سرداران خويش در برجان و برخی را با سرداری در اران، و برخی شان را در آذربايگان جای دادم و ايشان را در مرزهايی که بدان نياز بود، بهر کردم و به مرزبان سپردم. و تاکنون هر فرمانی که بديشان دهيم و به شهر و مرزی فرستيم با پاکدلی بکوشند و ما را شاد کنند»
به غير از اينکه ترکها از قديم در اين مناطق ساکن بودند يعنی غير از آنهائی که پیش از 4000 قبل از ميلادی پيوسته مهاجرت کرده بودند و هردوت نيز به مهاجرت آنها در قرن هشتم قبل از ميلاد اشاره کرده است، مجدداً شاهد اسکان اجباری 10000 تن از ترکان توسط انوشيروان در آذربايجان و همچنين اسکان اختیاری 50000 نفر ديگر آنرا به اضافه خانواده و بستگانشان باز توسط همان پادشاه در آذربايجان هستيم. باز ديديم که انوشيروان برای قطع ارتباط ترکان شمال با جنوب و به هم زدن ترکيب ملی و ايجاد سد درمقابل پيشروی ترکان، پارسها را در دربند، طبرسران، بلنجر و بيلقان اسکان می دهد. اين روایت در واقع سبب اشتباهات بعدی محققين شده که فکر بکنند زبان قديمی آذربايجان فارسی بوده است. و همچنين منشأ تات ها که امروز در بعضی جاهای آذربايجان ديده می شود همین فارسهای اسکان داده شده توسط دولت ساسانی می باشد که ترکان بدليل اينکه زبان آنها را نمی دانستند آنها را (فارسهای اسکان داده شده در آذربايجان را) تات می گفتند (دربین ترکها تات به معنی بیگانه یا غریبه است). البته در اين اواخر روشنفکران فارسی زبان سعی می کنند از بودن همین تات ها در آذربايجان به اين نتیجه برسند که گویا اينها باقیمانده های زبان قديم آذربايجان (آذری از نوع پهلوی آن!) هستند!!!
برمیگرديم به موضوع اصلی . علت نوشتن نمونه های فوق این بود که از ترکیب ملی منطقه در پروسه تاریخ آگاه شویم چرا که در صفحات بعد خواهیم دید که این ترکیب ملی تأثیرگذاری خزران و دیگر ترکان را در آذربایجان کمافی السابق آسانتر کرده است که خرمی ها نمونه بازر این ادعا هستند. لذا بدون شناخت امپراتوری ترک خزر که بخشی از هویت ملی آذربایجان را تشکیل می دهد شناخت درست خرمی ها ممکن نخواهد بود و به میزانی که بابک یا خرمی ها را در درون فرهنگ و باورهای آریائی محدود و جستجو کنیم ره بجائی غیر از تناقضات موجود نخواهیم برد که خرمی ها را زردشتی، مهری، مزدکی، مانوی، هواداران ابومسلم ویا مسلمان دوازده امامی و امثال اینها معرفی می کند. بنابرهمین اصل هم قبل از شروع به خرمی ها ابتدا نگاهی کوتاه به امپراتوری خزران ازنظر سیاسی، مذهبی و فرهنگی کرده سپس به خرمی ها پرداخته و با مقایسه خرمی ها با امپراتوری خزر و ساسانی، تشابه و همخوانی عقاید و سیاست خرمی ها با خزران و تضاد و تناقض خرمی ها با ساسانیان یا فرهنگ آریائی را نشان خواهم داد.
ترکهای خزر:
پريسکوس (prescus) سفير روم در دربار آتيلا در سال 448 ميلادی و زاخاريا(Zacharia Rhetor) در اواسط قرن ششم ميلادی از خزرها به عنوان تابع و متحد هونها یاد می کنند... در اواسط قرن هفتم میلادی خزران با تابع کردن سابیرها، اویغورها، بلغارها و دیگر ترکان، امپراتوری خزر را تشکیل دادند که چهارصد سال حکومت کردند . دانلوب و آرتورکسلر با استناد به کتاب فارسنامه بلخی می نویسند: «در شاهنشاهی خسرو انوشيروان سه تخت زرين وجود داشت که مخصوص بيزانس – چين و خزران بود که کس ديگر غير از اينها نمی نشست» . منظور از چین همان ترکستان ایستیمی خان است. فردوسی و نظامی نیز ترکستان را چین مینامند.
کنستانتین پروفیروژنیتوس (959-913) امپراتور بیزانس در کتاب خود می نویسد برای نامه هایی که به روم و پاپ فرستاده می شد تمبرهای به قیمت 2سولیدوس (سکه یونانی) و برای نامه هایی که به خاقان و خزر فرستاده میشد به قیمت 3سولیدوس تعیین کرده بودم . آرتامونوف می نویسد که این حمله خزران به عربها بود که کمک کرد تا بیزانس بتواند درمقابل اعراب مقاومت کند .
مطالب فوق بیانگر اهمیت امپراتوری خزر مییباشد. ناگفته نماند که بعضی از تاریخ نویسان معتقد هستند که اگر امپراتوری خزر درمقابل مسلمانان تازه نفس که با شوق شهادت و ترویج اسلام هجوم گسترده ای را آغاز کرده بودند مقاومت نمیکرد تاریخ اروپا امروز به نوع دیگری میبود.
امپراتوری خزر از کوههای آلتای تا ماورای دریای سیاه وسعت داشته و از جنوب بعضاً تا «موصول و نزدیکی های دمشق» ادامه داشت. بعضی از تاریخ نویسان خراسان را نیز مرز خزر می دانند که فعلاً موضوع این مقاله نیست. در این نوشته سعی بر آن است که تأثیر خزران در فرهنگ و سیاست آذربایجان را روشن کنیم. به همین خاطر هم بحث ما فعلاً محدود به این منطقه و حضور خزران در آذربایجان و همسایگی آن خواهد بود.
درسال 650 میلادی خزرها اعراب را شکست داده و تاگیلان تعقیب می کنند . درسال 725 خزران در آذربایجان با اعراب وارد جنگ شدند و حارس ابن عمرو خزرها را شکست داده تا رود ارس به عقب راند... درسال 728 خزرها دوباره وارد آذربایجان شده و اینبار نیز حارث ابن عمرو آنها را شکست می دهد... درسال 730 خزران به رهبری پسر خاقان در ورثان جنوبی به عربها حمله و با جراح سردار عرب می جنگند. جراح قادر به ممانعت از پیشروی خزران نشده به اردبیل عقب نشینی میکند... بعدها خزرها در دامنه ساوالان با نیروی اعراب نبرد نموده، جراح را کشته و زن و فرزندش را اسیر و شهراردبیل را فتح و از آذربایجان گذشته به دیار بکر و حوالی موصول پیشروی میکنند .
چنانچه مشاهده گردید تاحالا بارها حضور خزران در آذربایجان به شهادت تاریخ روشن می شود. دقت شود در سال 650 میلادی خزرها عربها را از آذربایجان بیرون می کنند و تا گیلان پیشروی می کنند و در سال 725 حارس ابن عمرو آنها را شکست داده تا رود ارس عقب می راند. این واقعه تاریخی و سند مربوط به آن اثبات می کند که خزرها 650 تا 725 در آذربایجان جنوبی بودند و اعراب آنها را تا رود ارس و نه حتی آنطرف رود بلکه تا رود ارس عقب می رانند. باتوجه به یکی بودن منشاء فرهنگی آذربایجانیها و خزرها که بعداً صحبت خواهیم کرد در این کشاکش و آمدن مکرر خزران به آذربایجان طبیعی هست که هربار تعدادی از خزران در اینجا ماندگار شوند.چرا که ییلاقهای آذربایجان به خصوص اراضی مرغوب مغان نظر ایلات مهاجر و مهاجم را جلب میکرد. و ازطرفی همزبانی و هم فرهنگی اسکان خزرها در آذربایجان را آسانتر میساخت.
«سید ابن عمرو العرشی برای نجات مسلمانانی که در ورثان در محاصره خزران بودند از ایرانیان مسلط به زبان خزر استفاده کرده و آنها از داخل خزرها گذشته به محاصره شده گان خبر دادند که نیروهای کمکی در راه هست. با محاصره بجروان، خزرها عقب نشسته و با نزدیک شدن سید از محاصره ورثان دست کشیده دوباره راهی اردبیل شدند ».
این ایرانیهایی که زبان خزری را بلد بودند کی ها بودند؟ اینها همان ترکان آذربایجان بودند که بدون هیچگونه مشکل می توانستند براحتی در منطقه مورد تصرف خزر رفت و آمد کنند. قبلاً اشاره کردیم که ترکها از هزاره های قبل از میلاد در آذربایجان ساکن بودند و در سالهای 579-531 انوشیروان ده هزار از خزران را به سکونت در آذربایجان مجبور کرد. در مرحله بعد مجدداً 50،000 با خانواده هایشان و 3000 دیگر از روئسایشان را در آذربایجان جای داد. وقبل از آن نیز بیاد داریم که خزرها تا گرگان پیش آمده و طلب خراجهائی را کرده بودند که قرار بود به آنها بدهند و داده نشده بود . تمامی اینها از حضور مکرر خزرها در آذربایجان خبر می دهد که بعداً خواهیم دید که این کشورگشائی خزران چه تأثیر عمیق سیاسی فرهنگی در آذربایجان شمالی و جنوبی گذاشته است. چرا که باورهای مذهبی، سیستم رهبری، دمکراسی و سیاست خارجی و حقوق زن در هر دوی اینها عین هم است. و ازطرفی در همجواری نزدیک باهم هستند چرا که قرارگاه و یکی از دو پایتخت اصلی خزرها در داغستان امروز واقع است .
آرتورکسلر تحقیقات مفصلی درباره خزران و پذیرش کیش یهودیت ازطرف آنها انجام داده است اما شوونیستهای فارس سعی می کنند که نوشته های وی را بی اعتبار نشان دهند. برای همین منظور توضیح کوتاهی از وی ضروری می نماید. آرتورکسلر اهل مجار تحقیقات وسیعی درباره ظهور، پذیرش یهودیت و افول امپراتوری خزران انجام داده است. برای بررسی دقیق خزران تمامی منابع عربی- عبری، روسی، لاتین و ارمنی را بدقت مطاله کرده و درعین حال تمام نوشته های محققین تا دوران خودش را بدقت بررسی نموده و درنتیجه این تحقیقات کتابی بنام قبیله سیزدهم نوشته است که درسال 1982 توسط آقای جمشید ستاری به فارسی ترجمه شده است. کسلر منابع خود را به دو دسته تقسیم می کند. منابع دست اول یادداشتها و نوشته های همزمان با امپراتوری خزران میباشد ازجمله کتاب «دولت» نوشته کنستانتین پروفیروژینتوس در سال 950 میلادی، یادداشتهای ابن فضلان سیاح عرب که درسال 921 میلادی سفر خود را آغاز و مشاهدات خود را ثبت کرده و تاریخ طبری921– استخری 932، مسعودی 956- ابن حوقول 977 و یاقوت 1179-1229-میباشند، منابع بعدی منابع روس، ارمنی و همچنین محققین معاصر ازجمله توینبیToyenbee بوریBury – ورنادسکیVernodski، بارونBaron، مکارتنیMacartney، پولیاک Polukو غیره. مهمتر از همه شرقشناس بزرگ اریک کاهلEric Kahle، که تحقیقات مفصلی درباره خزران داشته و شاگرد او (استاد دانشگاه کلمبیا دانلوپDouglas Morton Dunlop) و ذکی ولدی توغان که یادداشتهای ابن فضلان را ترجمه کرده و غیره که مطالعه آنها را برای خوانندگان خود توصیه می کنم.
باورهای مذهبی خزران:
ابن فضلان در 21 جون 921 از بغداد حرکت و مشاهدات خود را ثبت کرده است. او به شامانیزم در بین خزران اشاره می کند و توضیح میدهد «در بین باشقیردها به درخت نیایش می کنند توسط مترجم از یک نفر پرسیدم که چرا به درخت پرستش می کنند. آن شخص جواب می دهد که از آن آفریده شده ام و به غیر او خدا نمیشناسم... در میان ایشان کسانی هستند که به وجود دوازده خدا معتقدند:
خدای زمستان، خدای تابستان، خدای باد، خدای درخت، خدای مردم، خدای چهارپایان، خدای آب، خدای باران، خدای شب، خدای روز، خدای مرگ، خدای زمین. خدایی که در آسمان است بزرگترین آنها میباشد و درعین حال با سایر خدایان متفق است و هریک از آنها از کار شریک خود رضایت دارد. تعالی الله بما یقول الظالمون علواً کبیراً. گروهی از ایشان را دیدم مار می پرستیدند، طایفه دیگر آنها ماهی و جمعی هم کراکی (بلدرچین) را پرستش می نمودند... اینها به خدا ایمان ندارند فقط بزرگان خود را ارباب می خوانند. وقتی یکی از ایشان بخواهد با رئیس خود در کاری مشورت کند می گوید ای خدا (یارب) در فلان کار چه کنم... همچنین زن هیچ چیز از بدن خود را از هیچ کسی نمی پوشاند... این مردم طهارت نمی گیرند، غسل جنابت و شست و شو نمی کنند... ».
ابن فضلان در قرن دهم میلادی شامانیزیم رایج دربین خزران را به شکل فوق بیان می کند. میرعلی سیداوف می نویسد: «شامانیزم قبل از هر چیز ریشه در افکار اجداد ترکمان دارد ». درجای دیگر می گوید: بین ترکهای قدیم اولئگن یعنی آفریننده آسمان و خدای آسمان است. دربین یاقوتها شامان سفید یا خدای ماه، ارلیک (خدای زمین). چنار، کوه و نوعی ماهی و... را پرستش می کردند.
البته خزرها در رویاروئی با دو ایدئولوژی توسعه طلب یعنی اسلام و مسیحیت که موجب درگیریها و تنشها نیز میشد سیاست ماهرانه ای اتخاذ کردند که فشار هر دو امپراتوری را در بین اتباع خود و در میان آندو تحلیل ببرند. چرا که درصورت پذیرش هرکدام از ادیان مذکور استقلال خود را ازدست داده و تحت سیطره یکی از این دو در میآمدند. لذا برای حفظ استقلال خود یهودیت را پذیرفتند. چرا که ازیک طرف دین یهود به عنوان دین آسمانی و صاحب کتاب مورد قبول هردوی آنها یعنی اسلام و مسیحیت بود و ازطرف دیگر خود دین یهودیت درحال افول بود و هیچ اقتداری نداشت تا استقلال امپراتوری خزر را به خطر اندازد. امروزه اکثریت یهودیان را بازماندگان خزرها تشکیل میدهند. یهودیت بعنوان دین دولتی قبول شد ولی اینها درواقع به اسم یهودی بودند چرا که رسوم آنها را عمل نمی کردند. مراسم سبت و ختنه دربین خزران موسوم نشد و ملت به دین سابق خود یعنی شامانیزم وفادار ماندند. به همین دلیل هم تاریخ نگاران وقتی از دین خزرها صحبت می کنند می نویسند که خاقان و اطرافیان او یهودی هستند. این تأکید صرفاً از اینجا نشأت میگیرد که یهودیت دین عمومی نشد و حتی باز تاریخ نگاران از قاضی های یهودی، مسلمان، مسیحی و کفار که به عقل حکم می کنند را نیز قید کرده اند. مسعودی می گوید: «در این شهر مردمانی از مسلمان، نصاری و یهود و پیروان جهالت بسیار است. شاه و اطرافیان وی و قوم خزر بر کیش یهودند که شاه خزران به دوران هارون الرشید یهودی شد »... آنهایی را که مسعودی بعنوان معتقدین و پیروان جهالت یاد میکند همان شامانیست ها هستند که هیچکدام از این ادیان را نپذیرفتند. مسعودی ادامه میدهد: «در پایتخت خزران هفت قاضی هست. دوتا برای مسلمانان، دوتا برای یهودیها که به تورات حکم کنند، دوتا برای ناصریها که به انجیل حکم کنند و یک نفر برای سقالبه (اسلاوها) روس و سایر اهل جهالت که به عقل حکم کنند... و در سرزمین آنها تاجر و صنعتگران مسلمان و ... وغیره زیاد است که به خاطر عدالت و امنیت خزریه از کشور خود به آنجا فرار کرده اند و برای خود مسجد هم ساخته اند ». کسلر مینویسد که خزرها نسبت به ادیان دیگر در مقایسه با روم و امپراتوری اسلام برخورد ملایم داشتند .
به این ترتیب شاهد دمکراسی و امنیت و عدالت در خزریه هستیم که امپراتوریهای همزمان آنها نداشته اند و به همین دلیل هم یهودیان و مسلمانان از کشورهای خود گریخته و به خزریه می آمدند. این دمکراسی و احترام به عقاید را در خرمی ها هم خواهیم دید.
سیستم دولتی خزرها:
منابع موجود حاکی از سیستم دوشاهی در بین خزران است که یکی را خاقان و دیگری را خاقان بیک می نامیدند. خاقان بودن ارثی نیست بلکه بنا به لیاقت شخص انتخاب می شود و برای مدت معینی حاکمیت را در دست دارد که خود حکایت دیگری از دمکراسی در امپراتوری خزران میباشد. ابن فضلان مینویسد: «اما پادشاه خزران خاقان نام دارد فقط هرچهار ماه یک بار برای گردش بیرون می آید. او به نام خاقان بزرگ خوانده می شود و جانشین (خلیفه) او را «خاقان بیک» می نامند. این شخص فرماندهی سپاهیان و امور ایشان را به عهده دارد و امور کشور را اداره میکند و در جماعت ظاهر میشود و به جنگ می رود» . و توضیح می دهد: «... مدت سلطنت ایشان (خاقان) چهل سال است و اگر یک روز از این مدت بگذرد نزدیکانش او را می کشند و می گویند: این شخص عقلش کم و رآیش متزلزل شده است» . ابن فضلان در گزارش خود مقام خاقان و قدسیت آنرا چنین می نویسد:
«اما خاقان به خاندان معروفی اختصاص دارد و خاقان را در سرزمین خزر امر و نهی نیست و تنها مورد احترام قرار می گیرد و همه حتی فرمانروا هنگام ورود در برابرش به خاک افتند... چون خاقان بمیرد پس از دفن او هرکس به قبرش بگذرد باید پیاده شود و سجده کند و تاهنگامی که از قبرش دور نشده است سوار نشود. و نیز مردم آنجا در اطاعت پادشاه چنانند که گاهی اتفاق می افتد که شخصی محترم و بزرگ و صاحب منزلت واجب القتل می شود (و پادشاه نمی خواهد وی آشکارا کشته شود) به او فرمان میدهد که خود را بکشد، وی به خانه میرود و خود را می کشد. پیش از این گفتیم که خاقان بودن اختصاصی به خاندان و گروه معروفی دارد و از آنان تجاوز نمی کند و اینان برخی توانگر و برخی فقیر وبیچیزند و اگر از این فقیران یکی به خاقانی برسد بی آنکه به وضع او توجه کنند او را خاقان می دانند. چنان که راوی موثق به من نقل می کرد که وی جوانی را دید که در بازار نان می فروخت و می گفتند درصورت مرگ خاقان کسی جز او شایسته مقام خاقانی نیست، و این جوان مسلمان بود حال آنکه خاقان یهودی انتخاب شود.»
از این گزارش ابن فضلان استنباط می شود که اولاً خاقان بیشتر حالت روحانی و مقدسی دارد و شدیداً مورد احترام همه است و ازطرفی بااینکه ابن فضلان میگوید خاقان به خاندان معروفی اختصاص دارد ولی در ادامه گزارش می گوید که اینها می تواند از ثروتمندان یا فقیران باشند و حتی به نان فروشی که ازطرف مردم نامزد خاقانی بعد از مرگ خاقان شده اشاره می کند، به روشنی بیان می کند که خاقان بودن در انحصار طبقه یا خانواده خاص نبوده و یا ارثی نیست بلکه ازطرف مردم انتخاب می شود.
باز با اشاره به اینکه معمولاً خاقان یهودی است ولی این جوان نان فروش مسلمان میباشد دوباره دموکراسی و عدم امتیاز میان ادیان و عقاید را آشکار می سازد. البته چون ابن فضلان آشنا به این دمکراسی نیست و تاحال اداره جامعه به این شیوه ندیده است بدیده حیرت به آن نگریسته و مردم را به بی شعوری و نادانی متهم میکند و ادامه می دهد:
«این مردم زندگی صحرائی دارند و در رنج و مشقت به سر میبرند. در عین حال مانند الاغ گمراهند، به خدا ایمان ندارند و فاقد عقل و شعورند و هیچ چیز را نمیپرستند. فقط بزرگان خود را ارباب می خوانند. وقتی یکی از ایشان بخواهد با رئیس خود درکاری مشورت کند می گوید «ای خدا (یارب) در فلان کار... چه کنم» ایشان درکار خویش با یکدیگر مشورت می کنند اما وقتی در امری اتفاق نمودند و روی آن تصمیم گرفتند یکی از پست ترین و فرمایه ترین آنان ازمیانشان برخاسته قرارشان را برهم میزند» .
بدیهی است که ابن فضلان با دیدگاه طبقاتی منسوب به اشرافیت غیراشراف و فقیران را پست وفرومایه خطاب می کند. چرا که در خلافت عباسی امورات دولتی، اداری، سیاسی، اقتصادی معمولاً درانحصار اشراف بود و این اولین باری بود که ابن فضلان اشتراک طبقه فقیر و نادار را در شوراها میبیند و از اعتراض یک نماینده فقیر (بدیده وی پست و فرومایه) به شدت عصبی می شود.ً از مطلب فوق نیز مشخص می شود که در خزران دولتمداری و امورات سیاسی در انحصار طبقه خاصی نیست بلکه ازطریق شورا که نمایندگان تمام طبقات در آن حضور دارند تعیین می شود.
جایگاه زن در خزران:
از دیرباز زن در بین ترکان مقام والائی داشته است. شاهان زن، خدایان زن، شرکت فعال زن در امورات سیاسی و اجتماعی وغیره همگی گویای موقعیت اجتماعی زن در بین ترکان می باشد. «فضل ابن سهل وزیر مأمون (813-833) از زبان سفیر خزر داستانی را تعریف می کند که درزمان قحطی ، خاتون - خواهر شاه خزر- با راهنمائی حکیمانه خود سبب شد که خزرها به زودی از این بلا نجات یابند. در گزارش دیگری خزرها ابتدا به شاه زیردست که ظاهراً برادر خاتون است روی می آورند و سپس به آستانه شاه برتر مراجعه می کنند... در آنها (منابع اسلامی) به نقش مهم زنان در جریان امور اشاره ای نشده حال آنکه این امر درمیان مردم ترک و یقیناً درمورد زنان برجسته کاملاً طبیعی است. در این داستان ظاهراً خاتون بعد از دخالت در امور سیاسی به سلطنت منصوب می شود» .
درجای ديگر دانلوپ به نقل از مارکوارت به آزادی جنسی زنان نیز اشاره می کند که دربین ترکان چندشوهری مرسوم بود، ابن فضلان نیز از برابری زنان با مردان ابراز ناراحتی می کند. وقتی صحبت از چندشوهری زنان میرود این درواقع با فرهنگ آریایی و عربی که در آنها مردان کارگزار و مالک برزن هستند درتضاد بوده است و درمیان ترکان کسی برزن مالک نیست بلکه این زن است که چندشوهر انتخاب می کند. بعداً خواهیم دید که این رسم به نوعی در خرمی ها هم دیده می شود که انتخاب در روابط جنسی به زن بستگی دارد.
باز مشاهده میشود که ازنظر حقوق اجتماعی خزرها نسبت به همسایگان خود چه روم شرقی و چه اسلام کاملاً متمایز هستند آزادیهای دینی، جنسی و حقوق برابر زن و نیز اشتراک تمام طبقات در اداره امور کشور موجب می شود که سالها بعد از زوال خزرها نیز زبانزد محققین باشد.
روزنتال در دایرة المعارف یهود می گوید: «خزرها از همه امتیازات ملل متحد بهره مند بودند، حکومتی به شدت قانونمند و مسامحه کار، تجارتی در اوج درخشندگی و ارتشی سازمان یافته و ثابت داشتند. زمانی که در اروپای غربی جهل، خرافات و آشفتگی حکومت میراند، پادشاهی خزران میتوانست به حکومت عادلانه و گشاده نگر خود ببالد» .
موقعیت بین المللی:
بغیر از مطالب فوق اهمیت امپراتوری خزر و تأثیر آن در ملل و کشورهای همسایه جدی و عمیق بود. تأثیر خزرها در همسایگان شمالی به تشکیل دولت روس منجر شد و به همین دلیل روسها نیز شاه خود را خاقان میگفتند. همچنین تأثیر خزرها در امپراتوری بیزانس بقدری شدید بود که براحتی میتوانستند امپراتور را عوض کنند.«اگر سند کمبریج قابل اعتماد باشد، در این دوران خزرها موفقیت های نظامی برجسته ای بخصوص درمقابل بیزانس کسب کرده بودند... چنین مینماید که روسها در دورانی بسیار قدیم، لااقل ازجهت فرهنگی زیر نفوذ خزرها قرار داشته اند. در منابع عربی از خاقان روس نام رفته است و در گزارش سفیر بیزانس نزد امپراتور عرب درسال 839 به زبان لاتین- نیز این لقب دیده می شود. همان گونه که مارکوارت فکر میکرد، احتمالاً لقب خاقان از خزرها اقتباس شده بود. علاوه براین، شاه روس در زمان ابن فضلان 922 میلادی مانند خاقان خزران، نایبی (خلیفه) داشت که سپاه را اداره میکرد، با دشمنان به جنگ می پرداخت و نماینده شاه دربرابر رعایای وی بود . اگر گفته شود که خاقان میتوانست در عمل امپراتوری روم را به حاکمی جدید بسپارد، مبالغه نیست ».
باتوجه به مطالب فوق و تأثیرات خزران بر بیزانس در غرب و روس ها در شمال که بنا به تائید منابع عمیق بود آیا اینها در جنوب به همزبانان و هم تباران خود هیچ تأثیری نگذاشته اند؟ ویا درحالی که میدانیم بارها در جنوب شرقی تا گرگان پیش رفته اند و آذربایجان بارها تحت حاکمیت آنها بوده تا موصول و نزدیکیهای دمشق جولان کرده اند و بازهم قبل از آنها از همین خزران بیش از 60هزار نفر با خانواده و اطرافیان خود توسط انوشیروان در آذربایجان جای داده شده اند آیا هیچ اثری ازخود در این نواحی نگذاشته اند؟ البته آقای رحیم رئیس نیا مینویسد که خزرها در ترکیب ملی آذربایجان دخیل بوده اند آری خزرها هم ازنظر سیاسی هم ازنظر فرهنگی به ساکنین همزبان خود در آذربایجان مؤثر بودند آنهم به مراتب بیشتر از ساسانیان و اعراب. این زمانی روشن خواهد شد که حرکت خرمی ها را ازنظر ماهوی با امپراتوری خزر و ساسانی مقایسه کنیم تا تضادها و تشابهات مشخص شوند.
خرمی ها و استیلای عرب:
درباره خرمی ها معلومات کم و متناقض است ولی چیزی که قطعاً مشخص هست خرمی ها 22 سال درمقابل استیلای اعراب مقاومت کرده و ضربات مهلکی به خلفای عباسی وارد کرده، تا جائی که کم مانده بود دستگاه خلافت سرنگون شود.
«اعراب بعد از شکست نیروهای ایران در نهاوند به تاریخ 642 نیروهای خود را به دوقسمت کردند یکی به طرف ری و دیگری به طرف آذربایجان از راه قزوین، زنجان و ابهر گذشته واردبیل را اشغال کردند... به نوشته یاقوت و دیگر تاریخ نگاران تقریباً بزودی بعد از این اشغال عصیانهایی شروع شد. چنین بنظر می آید که تقریباً به مدت یک نسل طول کشید تا در اردبیل تعداد قابل ملاحظه ای اسلام پذیرفته و مسجدی ساخته باشند... هیچ سند مشخصی وجود ندارد که حرکت نیروهای اعراب به دیگر نقاط آذربایجان را تائید کند. بنا به بعضی از منابع یک اردوی کوچی به اطراف دریاچه ارومیه فرستاده شده است... ولی کاملاً مشخص است به دلیل دوری، سختی راه، کمی نیروها، نبود شهرهای بزرگ و مسئله اِتنیکی، نفوذ اعراب چه از نظر منطقه ای و چه ازنظر مذهبی درحد خیلی کم بوده است. بعبارتی اعراب نوک پا به آذربایجان سرزدند ودرنتیجه فتوحات آنها در آذربایجان خیلی کم بوده است. و به همین مناسبت هم نفوذ دینی آنها محدود بود. یکی از دلایل که اسلام نتوانست در آذربایجان نفوذ کند اختلاف زبانی بود و عربی را کسی در آنجا نمی دانست. یاقوت می گوید: به زبانی که اینها صحبت می کنند آذری می گویند و هیچکس غیر از خودشان نمی فهمد» .
اولاً به محض اشعال آذربایجان عصیانها شروع می شود. دوماً نیروهای عرب غیراز اردبیل در جاهای دیگر آذربایجان وجود ندارند به غیر از گروه کوچکی در حوالی ارومیه، سوماً مشکل زبان مانع از نفوذ دین اسلام در بین مردم می شود. چهارم تجمع شهری هنوز کم هست. بر تمامی اینها یک عامل دیگر یعنی عنصر مقاومت دربرابر استیلای عرب بخودی خود موجب می شود که حالت دفاعی درمقابل دین اسلام نیز تقویت شود و همانطور که رایت نیز می گوید نفوذ اعراب را به حداقل برساند. و ازطرفی در صفحات قبل خواندیم که خزرها به کرات اعراب را شکست داده و از آذربایجان بیرون کرده اند. در اواسط قرن 8 میلادی عربها را شکست داده و جراح را در دامنه سبلان کشته و تا دیاربکر و موصل پیشرفتند. احتمالاً همان عصیانهای محلی بود که پیروزی و غالبیت خزرها به اعراب را آسان میکرد و به دلیل مخالفت محلی بود که اعراب مجبور به ترک اردبیل میشوند. و ازطرفی بودن خزرها در منطقه خود عصیانها را تشدید و تعمیق می کرد.. اینها گویای کل فتوحات اعراب در آذربایجان میباشد.
«خرمی ها را دو نفر رهبری می کردند، جاویدان و ابوعمران. درباره جاویدان طبری، جاویدان ابن سهل، مسعودی ابن شهرک و فهرست سوهرک مینویسد. درباره زادگاه بابک هم روایات گوناگون هست و میمند، بلال آباد، بذ و حوالی خداآفرین نوشته اند. همچنین پدر او را عبدلله، حسن و غیره گفته اند. بعضی ها ازجمله فهرست او را زنازاده می داند... جاویدان هنگام برگشت از زنجان درمنزل بابک مهمان میشود و از لیاقت و هوش بابک خوشش آمده او را باخود به بذ میبرد. درگیری دربین رهبران خرمی ها (جاویدان و ابوعمران) موجب مرگ ابوعمران شده و جاویدان نیز جراحات سنگین برداشته که بعد از سه روز میمیرد. زن جاویدان (کلدانیه) به خرمی ها میگوید که جاویدان دیروز گفت که من امشب خواهم مرد و روح من در بابک زنده خواهد شد. من میخواهم که او خرمی ها را رهبری کند... زن جاویدان دستور می دهد یک گاو قربانی کنند و پوست گاو را برزمین باز میکنند. در آن طرف پوست شراب و نان گذاشته بودند آنوقت او (کلدانیه) همه را به نام صدا کرد، هرکس بنوبت از روی پوست گاو گذشته، نان را بریده و در شراب کرده میخوردند و مرتب تکرار میکردند. من به روح بابک ایمان دارم، همانطور که به روح جاویدان ایمان دارم و دست بابک را برای اعلان تابعیت خود میبوسیدند. در این مدت (کلدانیه) یک صندلی گذاشته و در کنار بابک نشسته بود. بعد از نوشیدن سه جرعه از شراب یک شاخه ریحان به علامت پیشنهاد ازدواج به بابک داد. همة خرمی ها از این ازدواج ابراز رضایت کردند. طبری و مسعودی مینویسند که این سال 201هجری (816 میلادی) اتفاق افتاد ». داخل پرانتز ازماست.
چیزی که در مطلب فوق جلب توجه می کند یکی رهبریت خرمی ها که دوتا رهبر دارند و مطابقت می کند با سنت دو شاهی خزران. و دیگری نقش سیاسی زن در خرمی هاست. یعنی کلدانیه با هوشیاری و کارآمدی خود خرمی ها را از بحران سیاسی و بحران رهبری نجات داده و می تواند با اقناع خرمی ها در پذیرش رهبری بابک نقش کلیدی در ادامه مبارزات خرمی ها ایفا کند. این نقش سیاسی کلدانیه ما را به یاد خاتون خزر که با هوشیاری خود خزرها را از بحران نجات داده بود می اندازد. که هردو از وجود حقوق زن در این دو جامعه مشابه حکایت دارد.
ادامه می دهیم:
«مسعودی تنها کسی است می گوید که بابک یک بار اسلام آورده و اسم حسن را برای خودش انتخاب کرد. به غیراز مسعودی تمامی منابع مینویسند که بابک نسبت به استیلای عرب و اسلام تنفر داشته و تلاش برای احیای فرهنگ قدیم ایرانی داشت. آنها میگویند که او نام قدیم فارسی یعنی پاپک را انتخاب کرده و به تظاهر روح الهی در انسان (حلول)، انتقال روح انسان در انسان دیگر (تناسخ) و در نهایت به ظهور و یا بازگشت امام (رُجعت) معتقد بود... او مورد حمایت وسیع مردم قرارگرفت. منابع نشان میدهند که بدون هیچگونه مخالفتی بر تمام آذربایجان حکومت می کرد. محمدابن البعثی حاکم تبریز و شاهی به وی پیوسته متحد شدند. بعدها مراغه و زنجان را هم گرفته راههای جنوبی را مسدود کردند تا نیروهای عرب نتوانند به آنها هجوم کنند... ساسانی ها منظورشان از حلول روح الهی (فره ایزدی) بود... ولی در خرمدینان این مشخص نیست که منظور انتقال روح انسان به انسان است یا روح الهی در انسان... خرمی های هیچکدام از ادیان را ممنوع یا رد نمی کردند. به نظر آنها تمام ادیان درست هستند. کافی هست که عمل خوب را پاداش و عمل بد را مجازات کنند... خرمی ها به طور سمبولیک به دو روح، یعنی روشنائی و تاریکی اعتقاد داشتند. آنها شراب خوری را خیلی دوست داشتند ولی درعین حال به خلوص، درستی و تفکیک بین صحیح و ناصحیح خیلی دقت میکردند. روابط جنسی با شرط رضایت و خواست زنان آزاد بود. آنها طرفدارتمامی لذات طبیعی و خوشی هستند. لذت جستن از هرچیزی به شرطی که به کسی ضرر نرساند مجاز است. این بینش ممکن است کیفیت اخلاقی بالا و یا مضر و خطرناک باشد. نبود محدودیت جنسی و شراب خوری خرمی ها به مثابه سلاحی برای سرکوب آنها ازطرف دشمنانشان استفاده میشد...» .
روایات مختلف دررابطه با باورهای مذهبی بابک
معلومات موجود دررابطه با مذهب بابک کم و اما خیلی مغشوش است. برای مثال نمونه هائی ذکر می شود:
«درکتاب سبلان، بابک، مشکین که اخیراً چاپ شده است بابک را قهرمان مشکین و عقاید منطقه را زرتشتی، مانوی، مزدکی و دوباره زرتشتی نوشته و نویسنده توضیح میدهد که در زمان خرمی ها به مزدک و زردتشت باور داشتند» .
اقبال آشتیانی درکتاب تاریخ باستان (تاریخ مفصل ایران) مینویسد بابک با ادعای خدایی برای زنده کردن دین مزدک قیام کرد .
دکتر عبدالحسین زرین کوب روایات مختلف را چنین جمع بندی می کند:
«مقدسی: از ریختن خون جز در هنگامی که علم طغیان برافرازند خودداری میکنند. به پاکیزگی بسیار مقیدند. با نرمی و نکوکاری با مردم دیگر درمیآمیزند و اشتراک زنان را با رضایت خود آنها جایز میدانند. ابن ندیم خرمیه را از اتباع مزدک می داند... زنان و خانواده مشترک است... پی کشتن و آزار کسی برنمی آیند و سپس درباره بابک می گوید او جنگ و غارت و کشتار را درمیان آنها رواج داد و پیش از آن خرمدینان به این چیزها آشنا نبودند. خواجه نظام الملک گوید: اما قاعده مذهب ایشان آن است که رنج از تن خویش برداشته و ترک شریعت گفته چون نماز و روزه و حج و ذکات و حلال داشتن خمر و مال و زن مردمان و هرچه فریضه است از آن دور بوده اند. بلعمی می نویسد: مردمان جوان و دهقانان و خداوند نعمت که ایشان را از علم نصیب نبود و مسلمانی اندر دل ایشان تنگ بود شرع اسلام و روزه و حج و قربانی و غسل جنابت برایشان گران بود... چون اینهمه در مذهب بابک آسان یافتند او را اجابت کردند و تبع او بسیار شد. ابن اثیر میگوید که ایشان از فروغ مجوسند و مردانشان مادر و خواهر و دختر را به نکاخ خویش درمیآورند و آنان را به همین جهت خرمی می گویند و به آئین تناسخ معتقدند و می گویند که روح از حیوان به غیرحیوان نقل می کند. و ازدوباره از خواجه نظام الملک نقل می کند که ابتدای سخن ایشان آن باشد که برکشتن ابومسلم صاحب دولت دریغ خورده و به کشنده او لعنت کنند و صلوات دهند بر مهدی فیروز و بر هارون پسر فاطمه دختر ابومسلم... و دینوری در باب نسب بابک ذکر میکند. مردم در نسب و آئین او اختلاف کرده اند. آنچه نزد ما درست به نظر میآید که او از فرزندان مطهربن فاطمه بنت ابومسلم است و فاطمیه که از فرق خرمیه هستند به همین فاطمه دختر بومسلم منسوبند نه فاطمه دختر پیغمبر صلوات الله علیهما» .
جالب است که خواجه نظام الملک یک بار نماز و حج و روزه را از آنها دور و بار دیگر آنها را هوادار ابومسلم خراسانی که بر مهدی فیروز گرد آمده اند ذکر می کند!!
در نهایت دکتر زرین کوب نظر خود را مینویسد: «بدین گونه بود که بابک درسال 200 هجری به نام آئین خرمدینان و برای ادامه نهضت جاویدان مزدکی برخاست» .
دکتر حسین فیض الهی میگوید که اسم اصلی بابک حسن و خودش نیز مسلمان شیعه بود.
ادوین رایتEdwin M. Wright می نویسد: »هیچ منبع و سند شناخته شده ای دال بر وجود شخص یا مروج ادیان مانی و مزدکی در شمال ایران در اواسط قرن نهم میلادی وجود ندارد» .
فوقاً ادیان مختلفی به بابک نسبت داده شده است، مانوی، مزدکی، زرتشتی و مسلمان شیعه، ولی معلوم نیست که چرا بجای بابک مانوی، بابک مزدکی، بابک زرتشتی و بابک مسلمان شیعه بابک خرمدین نوشته اند؟ آیا خرمی یا خرمدین معنی کدامیک از اینهاست؟ قدرمسلم این است که خرمی یا خرمدین به معنی هیچیک از ادیان فوق نیست چرا که اگر باورهای بابک به یکی از این ادیان محدود و محصور میشد دیگر نیازی به اختراع صفت دیگری برای وی نبود بلکه به همان دین خطاب می کردند و جالب این است که فقط در خرمی یا خرمدین همه نویسندگان مشترکند و در صفحات بعد توضیح داده خواهد شد که خرم چیست و چرا خرمی گفته اند. ولی درمجموع به اغتشاش ذهنی فوق اینطور میتوان پاسخ داد که علت این تناقضات نظری جستجوی شخصیت و ماهیت فکری بابک ویا خرمدینان در فرهنگ و عقاید منسوب به ایران هست. چرا که بابک و هواخواهان او از نظر عقیدتی و سیاسی به هیچیک از عقاید فوق نمی گنجد و همانطور که در ابتدا گفتیم برای شناخت بابک ابتدا باید خزران را شناخت.
اسم بابک:
در صفحات قبل خواندیم که او اسم پاپک نام قدیم فارسی را انتخاب کرد تا فرهنگ قدیم ایرانرا احیا نماید. البته آنهایی که این ادعا را میکنند نگفته اند که اسم اصلی وی چه بود تا از مشکلات ماهم کاسته شود. صرفاً به خاطر این ادعا ضرورت دارد که درباره نام بابک و اصل و منشاء آن توضیحی داده شود. برخلاف ادعاهای شعوبیه چه قدیم یا جدید و چه مذهبی یا غیرمذهبی آن اسم بابک هیچ ربطی به پاپک یا پاپکان ندارد و اسم ایرانی (آریائی) هم نیست. بلکه دراصل اسم ترکی و بای بَک BAY-BƏK هست که به مرور زمان در ترکی آذربایجانی ساده تر شده و بابک گفته میشود. این اسم امروز هم مانند شکل قدیمی خود دربین ترکهای آلتای و توا و غیره وجود دارد و بای بَک نوشته و خوانده میشود. بای بک BAY-BƏK نه تنها اسمش آریائی نیست بلکه رسمش هم نفی رسوم آریائی و عین رسوم ترکان می باشد.
فرهنگ آریائی و بابک
برای آنهائی که بای بک BAY-BƏK را پاپک PAPAK کرده و ادعا میکنند که او می خواست فرهنگ آریائی و امپراتوری ساسانی را احیا کند اثبات خواهیم کرد که فرهنگ، اعتقادات مذهبی، سیاسی، حقوقی و دولتمداری بابک نه تنها احیای فرهنگ و دولت آریائی نبود بلکه عصیانی برضد این فرهنگ و آئین و دودمان آریایی ساسانی بود.
باید متذکر شد که درفرهنگ آریائی حکومت، ارگانهای سیاسی واداری ارثی است و در انحصار طبقه اشراف قرار دارد. فرهنگ آریایی به اصالت نژاد و خون معتقد است و صرفاً به همین منظور یعنی حفظ اصالت خونی و برتری طبقاتی بود که سلطنت ارثی و مخصوص خاندان و دودمان کیانی است. و باز به همین خاطر است که تاریخ نویسان ایران دوران هخامنشی و ساسانی را دوران اصیل حکومت ایرانی (آریایی) دانسته و نفرت خود را به ترک و تازی که خون آریایی را آلوده و حکومت را از خانواده کیانی سلب کرده اند، آشکارا اظهار میدارند. بخاطر همین طرزتفکر بود که شاهان هخامنشی و ساسانی ختودت می کردند. یعنی برای حفظ اصالت، پاکیزگی و برتری خونی بود که شاهان با مادر، خواهر و دختر خود ازدواج می کردند که خون شاهان آلوده نشود و خون پدری و نسل کیانی حفظ گردد. دکترمحمدرضا افتخارزاده درباره آئین اوستائی ایران تحقیقات مفصل کرده میگوید که دکترپورداود اوستاشناس مشهور ایران وندیداد (قوانین شرعی زرتشتیان) را ترجمه کرده که متأسفانه تابه امروز شوونیست های فارس برای حفظ آبروی خود مانع از چاپ این نوشته ها شده اند. وی میگوید که شاگرد پورداوود بهرام فره وشی در یکی از کتابهایش اشاره میکند که در آینده نزدیک آنها را منتشر خواهد کرد ولی در نوشته بعدی خود میگوید که متأسفانه ترجمه های استاد پورداود مفقود شده اند. ولی ازقرار معلوم بخشی از این ترجمه ها بعداً چاپ شده که آقای افتخارزاده از آنها استفاده کرده است. او مینویسد که دربین آریائی ها سلطنت، روحانیت و دیگر مقامهای سیاسی و قضائی نیز موروثی بود. «هدف حفظ اصالت خون، نژاد و دودمان و امتیازات سیاسی اقتصادی و اجتماعی آن بود و اصولاً ازدواجهای همخون به همین دلیل بود. اشرافیت و روحانیت ایرانی رعایا را پلید و ناپاک میدانستند ».
وی ادامه می دهد: «رعایا ذات فروتر هستند. هرگاه فروتران قوم که فاقد اشرافیت فطری و فکری و خونی و نژدادی هستند پا به عرصه رهبری این قوم گذارند زمینه یورش اهریمن فراهم است و روزگار اهریمنی آغاز میشود و سیه روزی ایران فرامیرسد. این ذات برتر است که باید حاکم باشد و ذات برتر این قوم- یعنی حاکمیت اشرافیت فطری- فکری- خونی و نژادی که قرارگاه فره ایرانی و کیانی است» .
دکتر افتخارزاده با اشاره به وندیداد و گزارشات کتزیاس مورخ یونانی مینویسد:
«در سراسر دوران بلند دینی و تاریخی باتوجه به انگیزه حفظ طهارت خون و اصالت نژاد و نسل و انتقال قدرت و ثروت در خانواده و خاندان و قبیله اشرافیت و روحانیت و حاکمیت سیاسی و اقتصادی اجتماعی ایران باستان سنت ختودت را به جای می آوردند... در گزارش کتزیاس آمده است که درمیان مادها و پارسها رسم براین بود که پسر یا دختر و یا داماد قانوناً به پادشاهی میرسید. از این رو شاهان غالباً با خواهران خود ختودت می کردند. کوروش دوم با مادرش دختر آستیاک آخرین پادشاه ماد ختودت کرد. کمبوجیه با خواهرش آتوسا، داریوش دوم با دو دخترش آتوسا و آمسترتیدا ختودت کرد. اردشیر دوم با دخت خویش و اردشیر سوم با مادرش ختودت به جای آورد. در دوران ساسانی شاپور اول با دخترش آذرناهید، بهرام با دخترش دختک، دختر شاپور اول با برادرش نرسی، قباد ساسانی با دختر یا خواهرش سامبیکه.... ختودت کردند ».
چنین بنظر میرسد که صاحبین فرهنگ فوق که خود را از نسل کیانی، اصیل، خالص، پاک، برتر و رعایا را پست و فروتن و اهریمنی میدانند، در گزار تاریخ چنان بیچاره و درمانده شدند که تمام ابهت و شکوه و جلال آریایی خود را از رعیتی که به باور خودشان ناخالص، ناپاک، پست و فروتراست گدائی میکنند!! یعنی بابک یک رعیت و روستائی ساده است نه شاهزاده هست و نه از اشراف بلکه از پدری روغن فروش نبطی(سامی) و از مادری کنیز متولد شده و از دیدگاه آریای او از خون خالص و برتر نیست. از نژاد کیانی نیست، از دودمان برتر و تبار والا نیست بلکه یک رعیت است که معنی آن درفرهنگ آریائی یعنی پست و فروتر است.
باز از دیدگاه آریائی اگر این رعیت (پست و فروتر) به حکومت برسد دوران اهریمنی فرارسیده و سیاهی ایران را خواهد گرفت. حالا این تناقض را چگونه توجیه کنیم؟. پس چطور این رعیت میخواست آن عظمت فرهنگی را احیا کند؟ آیا غیر از این است که قیام بابک عصیانی برضد قوانین و سنت آریائیست؟
درواقع اگر صادقانه و بدون تعصب قضاوت کنیم حرکت خرمی ها ماهیتاً نه تنها هیچ وجه مشترک با فرهنگ آریائی ندارد که امپراتوری ساسانی را برپا کند بلکه بامعیارهای آنروز و امروز درواقع قیامی برضد آداب و رسوم ابتدائی و غیر انسانی آریائی است.
ازطرف دیگر با سنت ترکان کاملاً مطابقت میکند. در صفحات قبل از زبان ابن فضلان گفتیم که خاقان از روی لیاقت و کارآئی شخص انتخاب میشود و بعضی از اینها ثروتمند و بعضی فقیرند و اگر فقیری به خاقانی انتخاب شود همه آنرا میپذیرند. یعنی خاقان (شاه) بودن ارثی نیست و به خون و طبقه خاص منحصر نمی باشد. ابن فضلان از یک نانفروش که او را برای خاقانی نامزد کرده بودند صحبت کرده که قبلاً آوردیم. همچنین ابن فضلان از اعتراض نماینده طبقه محروم جامعه به عنوان یکی از پست ترین آنها متعجب شده بود که تمام اینها بیانگر عدم انحصاری بودن امورات سیاسی در بین ترکان میباشد. لذا در سنت ترکان به حکومت رسیدن بابک نه تنها هیچ مغایرت و معضل فرهنگی ندارد بلکه کاملاً طبیعی است . پس تا اینجا یکی از تضادهای ماهوی خرمی ها با آریائیها و تشابه آن با ترکان مشخص شد.
رهبریت در خرمی ها:
خواندیم که خرمی ها را دو نفر رهبری می کردند (جاویدان و ابوعمران) که این خود الگوی سیستم دوشاهی ترکان هست. گفتیم که خزران دوتا پادشاه دارند یکی را خاقان و دیگر را خاقان بیک می گویند. خاقان یک شخصیت الهی است و خاقان بیک مطیع اوست. خاقان بیک به جنگ و امورات مملکت مشغول است و در هر کار با خاقان مصلحت میکند. در خرمی ها هم جاویدان همین حالت تقدس را دارد و ابوعمران به امورات نظامی مشغول هست. این نوع رهبری دربین آریایها سابقه نداشته و ندارد بلکه سیستم دوشاهی دربین خزران مرسوم بود و رسوم خرمدینان تحت تأثیر عمیق خزران قرار داشته است. همانطور که در صفحات قبل اشاره شد خزرها بارها و بارها در آذربایجان بوده و حتی اعراب را در دامنه کوه سبلان شکست داده و تا نزدیکیهای دمشق پیش رفته اند. خزرها در شمال نیز موجب تشکیل دولت دوشاهی روس شده که آنها هم به شاه خود خاقان میگفتند و خلیفه ای نیز داشت (خاقان بیک). تا حالا دو وجه مشترک خرمی ها با خزران و دو تضاد آنها با ساسانیان را به روشنی میبینیم وجه اختلاف سوم خرمی ها با ساسانیان موقعیت و حقوق زن است که باز وجه تشابه خرمیها با خزران است.
حقوق زن در خرمدینان
وجه مشترک دیگر خرمی ها با ترکان خزر حقوق زن و فعالیت اجتماعی و سیاسی زن میباشد. نقش کلیدی و سیاسی زن جاویدان (کلدانیه) در انتقال قدرت درحالیکه براثر درگیری بین رهبران (جاویدان و ابوعمران) خرمدینان با خطر انشعاب یا فروپاشی روبرو بودند بیانگر نقش فعال زن درمیان خرمی هاست که با کارآئی خود همچون خاتون خزر در شرایط تاریخی توانست وحدت خرم دین را حفظ کند. رهبری نظامی زن، انتخاب زن، آزادی جنسی زن، شرکت زن در شورای تصمیم گیری و... از مقام و منزلت والای زن در بین خرمدینان نظیر سایر ترکان حکایت میکند که در فرهنگ آریائی عکس آن صادق است.

زن درفرهنگ آریائی
در فرهنگ آریائی زن نه تنها حقوقی ندارد بلکه به درجه کالا تنزیل پیدا میکند. در کتاب آئین و فرهنگ ایران دکتر افتخارزاده مینویسد:
«در جامعه بدوی ساکنان اصلی فلات ایران پیش از کوچ آریائیان زن نقش برجسته ای در عرض عقاید کلامی و در تکامل حیات اجتماعی داشته است. ساکنان بومی فلات ایران اصل در آفرینش و حیات را در مادینگی میدانستند و از این رو خدایان ماده را میپرستیدند. در نگاه آنان زن مظهر زایندگی و زندگی بود و به نوعی تقدیس میشد و محترم بود. این نوع نگرش در اندیشه آریائیان راه نیافت. در اندیشه آریائی اصالت با نرینگی بود... در دوران دینی زنان نوعی کالا بودند و بر آنها اصل مالکیت و انحصار مترتب بود. ... زن ازطرف شوهرش به شخص دوم اجاره داده میشد و کرایه کننده به شرط اطلاع شوهر اصلی میتوانست وی را به شخص ثالثی اجاره دهد...» .
به باور زرتشتیان زن از جنس شیطان و پلید میباشد و او را نجس و پست می دانند و حتی از آفرینش او ابراز تأسف میکنند. دکترافتخارزاده از وندیداد (قوانین شرعی زرتشت) قوانین 2/972، 975 و126 نقل میکند: «اهورامزدا زنان را به نیکوکاران واگذاشت اما زنان گریختند و به اهریمن روی آوردند... زنان زاده اهریمن و اهریمن منش هستند... اهورا به زن گفت، با آنکه پتیاره هستی و از جنس جهی دختر اهریمن میباشی تو را آفریدم و تو را یاری میکنم چون مرد از تو زاده میشود، باوجود این مرا آزار خواهی داد. اگر مخلوقی می یافتم که مرد از او زاده شود تو را نمی آفریدم...» .
بازهم در یشت ها (بخشی از اوستا) زن به طرز شرم آوری تحقیر میشود. همان نویسنده از یشت ها به اجرای مراسم ناهید اشاره کرده و مینویسد: «افراد بیمار و معلول و ناقص العضو و گر وگوریها حق ندارند از زور و نذر ناهید بنوشند و بخورند. یعنی هرتی ها، تب دارها، ناقص العقل ها، ساچی ها، کسویش ها، زن، کسی که گاثه نمی سراید، پیس ها، کروکورها، کوتاه قدها، بی شعورها، ارها، غشی ها، قوزدارها که از پشت و یا جلو قوز دارند... دندان کج ها و درهم برهم ها نباید از نذر ناهید چیزی بخورند یا بنوشند ».
نویسنده در ادامه به دوران ساسانی نیز اشاره میکند : «در دوران دینی زنان نوع کالا بودند و بر آنان اصل حاکمیت و انحصار مترتب بود. براین اساس زنان احتکار میشدند، مبادله میگردیدند، به قرض داده میشدند، فروخته میشدند و به خارج از کشور صادر میگردیدند... مال و کالا و چارپای ماده و زن درکنار هم قرار گرفته اند. همه مسئول همه زایمان های مادگان دوپا و مادگان چارپا هستند. آن دوپا دختر است و آن چارپا سگ است.. می دانیم که در روزگار بلند ساسانی زنان مانند گندم و غلات و حبوبات و حیوانات اهلی احتکار میشدند...» .
همانطوریکه از منابع فوق پیداست زن در دوران ساسانی به مانند کالا و حیوان شمرده میشود و البته این طرز نگرش صرفاً به ساسانیان محدود ویا با آنان خاتمه پیدا نمیکند بلکه 400 سال بعد از ساسانیان نیز زن به همان اندازه دوران ساسانی تحقیر میشود و این به نوبه خود بیانگر تداوم و عمق این بینش ارتجاعی در آریائیان میباشد. فردوسی شاعر محبوب و افتخار آریائیان زن را از سگ هم پست شمرده و خواهان تمیز کردن جهان از این موجود پلید میباشد!! فردوسی مینویسد:
زن و اژدهـا هردو درخــاک بــه
جهان پاک از این هـر دو ناپـاک بــه
زنان را ستائی سگان را ستــــای
که یک سگ به از صد زن پـارســای

پس پــرده هــرکه دختـر بـــود
اگــر تاجــدار است بد اختــر بــود
چوزن زاددختر ،دهیدش به گــرگ
که نامش ضعیف است وننگش بزرگ

این ماهیت شاهنامه فردوسی است که مبلغ فرهنگ والای آریایی است و در بندبند اشعارش ترک و عرب را تحقیر و هویت والائی ایرانی راتبلیغ و تشریح میکند.
البته فردوسی نماینده سمبلیک فرهنگ فارس و شاعر مجبوب آنهاست و شاهنامه وی (در واقع ننگ نامه) که سرتاسر فحاشی به ملل دیگر و تحقیر انسان زن و تبلیغ نفرت میباشد هنوز هم ازطرف فارسها تقدس میشود که آنهم بیانگر حاکمیت طرز فکر ارتجاع آریایی در نسل امروز است. اما در 1200 سال قبل در قیام خرمدینان زن جایگاهی بسیار مقدس و حقوقی مساوی با مرد داشت.
با تمام این اوصاف آیا بازهم میتوان ادعا کرد که بابک میخواست امپراتوری ساسانی و فرهنگ ایرانی آریایی را برقرار کند؟
مقایسه حقوق زن در بین خرمدینان و خزرها
با مقایسه جایگاه زن در بین خرمدینان و ساسانیان تضادهای فرهنگی خرمی ها با ساسانیان و فرهنگ آریائی آشکار شد. حال خرمی ها را با خزران مقایسه می کنیم. ابتدا جا دارد که به خدایان زن در باورهای ترکان شامانیست اشاره کرد. «آل آل» تانری و «اومای» تانری یعنی خداوند آل آل و خداوند اومای هردو از خدایان زن میباشند . که خود نشانه بازر مقام زن دربین ترکان است. همچنین شاهان زن مانند تومروس آنا- که بروایت هرودوت کوروش را شکست داد و ناوارخاتون پادشاه قوتی ها از شاهان ترک هردو زن هستند. گذشته از اینها داستان ده ده قورقود مرتباً از تیراندازی زنان و شمشیرزنی زنان، اسب سواری زنان، جنگ کردن زنان، شکاررفتن زنان، کشتی گیری دختران با پسران و دلاوری های زنان تعریف میکند که خود بیانگر شخصیت اجتماعی زن دربین ترکان میباشد.
دربین ترکان کسی مالک زن نیست بلکه این زن هست که میتواند چند شوهر انتخاب کند. دانلوپ به نقل از مارکوارت و زکی ولدی مینویسد: «چند شوهری زنان دربین ترکان امری طبیعی بنظر میرسد» . نقش خاتون خزر در شرایط حساسی ویا اینکه ارباب رجوع قبل از شکایت به خاقان به خاتون خزر شکایت میبرند گویای مقام و منزلت زن دربین خزران میباشد. خاتون خزر نهایتاً به سلطنت میرسد و باز از دانلوپ نقل کردیم که در جوامع ترک زنان نقش فعال سیاسی داشتند. دربین خرمیها نیز نقش کلدانیه یادآور خاتون خزر میباشد که با تدابیر خود بر بحران سیاسی موجود خاتمه داده و موجب وحدت خرمی ها گشت. فعالیت سیاسی اجتماعی زن، آزادی جنسی، نبود مالکیت بر زن و اصالت انتخاب زن از شاخصهای مشترک دیگر بین خرمی ها و خزرها میباشد.همانطور تاریخ از ترکان خاتون زن مقتدر ملکشاه سلجوقی و مادر ناصرالدین شاه نیز در دوران های بعد حکایت روشنی دارد.

باورهای مذهبی و آزادیهای مذهبی در خرمی ها
خرمی ها به طور سمبولیک به دو روح اعتقاد دارند. روح سیاه و سفید یا روشنائی و تاریکی. آنها باور دارند که روح جاویدان به بابک منتقل شده است. همه چیز حلال است. حرام چیزی است که به دیگری زیان و ضرر برساند. شراب میخورند و از لذات طبیعت بنحو شایسته ای استفاده میکنند. به درست و نادرست و تمیز یا تمایز آنها خیلی دقت میکنند. به باور خرمی ها تمامی ادیان درست هستند به شرطی که عمل خوب را پاداش و عمل بد را مجازات کنند. تمامی ادیان و پیروان آنها در اجرای مراسم دینی خود آزاد هستند. هیچ دینی را رّد ویا تحقیر نمیکنند و دمکراسی مذهبی حاکم است.
ساسانیان نیز به حلول و تناسخ معتقد بودند و به خاطر همین هم بعضی ها معتقد هستند که خرمدینان ادامه دهندگان سلسله ساسانی هستند. اما در باور ترکها قهرمان نمیمیرد و تاظلم هست مبازره هست و روح قهرمان از جسمی به جسم دیگر منتقل و مبازره را ادامه میدهد. در خرمی ها نیز این روح جاویدان هست به بابک منتقل میشود و این با نگرش ساسانیان متفاوت هست، چرا که ساسانیان به انتقال روح الهی (فره ایزدی) در جسم شاهان خود معتقد هستند، درحالی که در باور خرمی ها این روح انسان هست که به انسان دیگر منتقل می شود.
استبداد مذهبی در ساسانیان
برعکس خرمی ها در دوران ساسانی استبداد خشن مذهبی حاکم بود. ممنوعیت ادیان، تحقیر ادیان و شکنجه و قتل عام طرفداران ادیان دیگر در دوران ساسانی به کرّات رخ داده است.
ذکر نمونه هایی از آنها برای این مدعا ضروری است: «یزدگرد درسال 456 هزاران مسیحی را در کرکوک قتل عام کرد... شاپور دوم درطول 40 سال حکومت خود مسیحی ها را شکنجه کرد و 16000 تن از آنها را کشت... یزدگرد مراسم سبت یهودیان را ممنوع کرد... بهرام دوم پادشاه ساسانی یهودیان را شکنجه کرد... اردشیربابکان یهودیان را آزار داد... انوشیروان، شاهپور، اردشیر و بهرام پنجم کلیساها را آتش زده ویران کردند... خسرو پرویز درسال 614 کلیساها را آتش زد...» .
«بهرام اول دستور داد پوست مانی را کنده، کاه پر کردند و سرش را از جندی شاپور آویختند. از طرفداران مانی آنهائی که توبه کردند به زندان ابد و آنها که توبه نمی کردند به دار زده شدند» .
خسروانوشیروان مزدک را اعدام وهواداران وی را از دم تیغ گذراند .
گذشته از صاحبان ادیان دیگر حتی پیروان زرتشت و نیکوکاران نیز آزادی عمل نداشتند و حتی عمل خوب آنها هم اگر از مرجع تقلید پیروی نمی کرد گناه محسوب شده و مجازات داشت:
«درفرهنگ آریائی آنکس که مرجع تقلید ندارد، کردار نیکش هرچه باشد پذیرفته نیست. هیچ کردار خوبی بدون تقلید از روحانیت ثواب ندارد بلکه عذاب دارد و نیکوکار بی مرجع تقلید دوزخی است. (وندیداد): اگر کاری بدون تقلید از روحانیان انجام شود آن کار گناه است و کیفر مرگ دارد...» .
البته روحانیون نیز مستثنی نبودند و مجازاتهائی برای آنها هم بود. «در سازمان روحانیت اداره و نیز شکنجه و اعدام و اجرای حدود شرعی وجود داشت. تازیانه- بند از بند جدا کردن- قطعه قطعه کردن- پوست کندن- سربریدن- به چهارمیخ کشیدن- کیفر روحانیان سهل انگار و خلاف کار بود (وندیداد) .
در دوران ساسانی نه تنها آزادی مذهبی وجود نداشت بلکه آزادیهای شخصی نیز از مردم سلب شده بود و روحانیان شدیداً بر زندگی روزمره مردم دخالت میکردند: «روحانیون بقدری در امور زندگی افراد دخالت میکردند که در زمان بحرانی ساسانیان گریه و شیون و ماتم بر مردگان چون ماهیت مخالفت و سیاسی پیدا میکرد حرام و ناپسند اهورامزدا و ممنوع بود. »
پس مشحص میشود که دوران ساسانی دوران اختناق مذهبی و سیاسی و شکنجه است که با بینش و کردار خرمی ها کاملاً متضاد است. و اما حالا خرمی ها را با خزران مقایسه کنیم.
آزادیهای مذهبی و سیاسی در خزریه
ازقول مسعودی نوشتیم که در شهر خزر هفت قاضی وجود دارد. دوتا برای یهودیان، دوتا برای مسیحیان، دوتا برای مسلمانان که هرکدام بنا به کتاب خود حکم میکنند و همچنین یکنفر به کفار(شمن ها) و اسلاوها و روسها که به عقل حکم میکنند. یعنی هیچ فرقی بین صاحبان ادیان ویا حتی بی دینان وجود ندارد. مسعودی مینویسد که بخاطر امنیت و عدالت خزریه تجار مسلمان وغیره از کشورهای خود به خزر گریخته و آنجا زندگی میکنند. حتی به مساجد آنها، که گویا مناره مسجد مسلمانان از مناره کاخ خاقان بلندتر نیز بود، اشاره شده است. همچنین از زبان روزنتال نوشتیم که خزرها ازنظر حقوق بشری از تمامی امتیازات سازمان ملل امروزی در هزاروچندسال پیش برخوردار بودند. این آزادیهای مذهبی به عینه در خرمی ها نیز وجود دارد. درحالی که در ساسانیان و آریائیان استبداد مذهبی حاکم است.
منشاءترکی باورهای مذهبی خرمدینان
خواندیم که خرمی ها به دو قدرت روحانی (سیاه وسفید یا تاریکی و روشنائی) معتقد هستند. این نوع نگرش از باورها در میان اکثر ملل از جمله ترکان نیز وجود داشت.«در باور ترکان اوُلگن خدای روشنائی و آفریننده ای روی زمین و ارلیک خدای تاریکی و حاکم زیر زمین میباشند... رنگ سفید اوُلگن و رنگ سیاه ارلیک محسوب میشود. اوُلگن انسان سفید را از غنچه سفید آفرید و برادر او ارلیک به تقلید از وی انسان سفید را آفرید، اما اوُلگن انسانهائی را که ارلیک آفریده بود سیاه کرد. اولگن خدای آسمان و ارلیک خدای زمین است» .
این دو روح یا دو رنگ ویا دو گانگی که از بینش دو وجهی نشأت میگیرد حتی در اسامی ترکان نیز مشاهده میشود. مانند آغ هون (هون سفید) قاراهون (هون سیاه)، آغ خزر (خزر سفید) و قاراخزر (خزر سیاه)، آغ دنیز (دریای سفید) و قارادنیز (دریای سیاه)، آغ داغ (کوه سفید) و قاراداغ (کوه سیاه)، آغ بولاق (چشمه سفید) و قارابولاق (چشمه سیاه)، آغ قویونلو (صاحبان گوسفندان سفید) و قاراقویونلو (صاحبان گوسفندان سیاه) آغ داشلی و قاراداشلی و غیره را میتوان مثال زد. که بیانگر وحدت و تفاوتهای آنهاست. یعنی نوع یا ذات آنها وحدت شان و رنگ آنها تفاوتشان را نشان می دهد. پس بنظر میرسد باور خرمدینان به دو روح (روشنائی و تاریکی) یا سیاه وسفید، قبل از هرچیزی ریشه در باورهای ترکان که از ایام قدیم در آذربایجان میزیستند دارد.
لغت «خرم» و منشأ آن
خرم در زبان پهلوی به معنی عظمت و جلال است اما در فارسی امروز لذت و خوشی را گویند. در صفحات قبل توضیح دادیم که خرمی ها از تمامی لذات زندگی بهره مند بودند و تمامی لذات را حلال میدانستند.
شاید تاریخ نگاران عرب دربرخورد با این فلسفه وسیع شامانیسم که تا آنروز نمیشناختند (دربین ادیانی که میشناختند چنین فلسفه ای نبود) آنها را خرمی به معنای صاحبین مذهب عظیم با فلسفه وسیع به کار برده باشند. بنظر میآید که خرم از زبان یونانی به پهلوی و از پهلوی به فارسی طی طریق کرده باشد.
لازم به یادآوری است که از پایان دوره هخامنشیان تا دوران ساسانی هلنسیم در ایران حاکم بود و به همین دلیل وجود لغات یونانی در پهلوی یا فارسی ویا حتی دیگر زبانهای رایج در منطقه امری طبیعی است.
در زبان پهلویXuarr (خور) نوشته میشود و به معنی فره- شکوه- جلال و بخصوص شکوه شاهی که از سوی خدا آید میباشد. همچنین Xuarreh(خوره) نوری است که ازجانب خدایتعالی بر خلایق نازل میشود که بوسیله آن قادر شوند بریاست و خدمتها و صنعتها و از این نور آنچه خاص است به پادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق میگیرد .
انسکلوپدی آذربایجان درباره ریشه خرم مینویسد که ریشه Xuar (خور) پهلوی بوده و به آتش و خورشید مربوط میشود.
لغت نامه دهخدا درمعنی خرم، خوشی ولذت نوشته و اضافه میکند که اسم روستا، ده، جنگل، کوه، پهلوان، شاه و چندین خرم آباد، خرمشهر و خرم دره را نام برده و جایشان را مشخص میکند ولی درباره منشأ آن توضیحی نمیدهد.
در لغتنامه یونانی “Xora” (خورا) به معنی منطقه، مملکت و ملک بوده و Xoramou”" (خورامو) به معنی کشور من، سرزمین من، “Xorizo” (خوریزو) جدای، استقلال، تقسیم، “Xurotaiz” (خوراتازیس) به معنای جوک و شوخی کردن، “Xaramu” خَرامو به معنی لذت من، خوشی من دلخوشی ومسرت میباشد.
بابک و اسلام
اگر اسلام خوب تبلیغ و شناسانده می شد شاید خرمیها اسلام می آوردند. ولی درباره پذیرش اسلام ازطرف بابک و حتی شیعه بودن او باید گفت که اینهم همانند ادعاهای دیگر دال بر احیای فرهنگ آریایی یا دین زرتشتی و مزدکی بی اساس میباشد. همانطور که قبلاً اشاره شد فتوحات اعراب در آذربایجان ناچیز بوده نه از نظر نظامی و نه از نظر ایدئولوژیکی نفوذ چندانی در آذربایجان نداشتند. یکی از مهمترین دلایل مشکل زبان بود. مسئله بعدی مقاومت ومخالفت مردم درمقابل استیلای عرب به خودی خود موجب مقاومت آنها درمقابل دین وارداتی اعراب نیز میشد.
سیاست اعراب در سرزمینهای اشغالی وضع خراج و جزیه سنگین بود که درصورت پذیرش دین اسلام این خراج نصف و جزیه حذف میشد. به همین دلیل اغلب از سران شهرها و روستاها اسلام میآوردند که جزیه نپردازند و خراج کم دهند ولی این اسلام آوردن آنها اغلب ظاهری بود و به محض اینکه اعراب از منطقه دور میشدند آنها نیز از اسلام سرباز زده و به دین و عادات قبلی خود بازمیگشتند. لذا به این دلایل بود که نفوذ اسلام درمناطق دوردست ناچیز بود.
دیوید کریستین مینویسد: «درسالهای 950-850 بود که اسلام در ایران و آسیای مرکزی به صورت دین غالب درآمد. وی آماری را نیز از فری Frye نقل میکند که طبق آن درسالهای 750 مسلمانان 8%، 800 حدود 40% و 900 میلادی بین 70 تا 80% از جمعیت را تشکیل میدادند» . فاروق سومر از زبان تاریخ نویسان نقل میکند: «درسال 960 میلادی حدود 200000 ترک اسلام آوردند و می توان گفت که در اواسط قرن دهم میلادی اسلام به اندازه کافی دربین ترکان رواج یافت... اما در قرن یازدهم میلادی اسلام به دین غالب دربین اوغوزها تبدیل شد» . بنابراین حدود 100 تا 150 سال بعد از بابک است که اسلام دربین ترکان به میزان قابل ملاحظه ای رواج پیدا میکند.
قبلاً توضیح دادیم که مسئله زبان مانع اصلی رشد اسلام دربین ترکان بود. رایت ضمن اشاره به دادگاه افشین اشاره میکند که این دادگاه نه فقط شخصیت افشین بلکه زبان، فرهنگ، آداب و سنن و مذهب دیگری را که از آذربایجان تا مغولستان رواج داشت بازگو میکند . یعنی رایت به این نتیجه میرسد که از آذربایجان تا مغولستان دارای زبان، مذهب و آداب و سنن واحدی بودند. به همین دلیل مقاومتهای مذهبی نیز وجود داشت. فاروق سومر میگوید: «ابن فضلان درسال 921 میلادی با قیجیق ینال ملاقات کرده است. او (قیجیق ینال) یک بار اسلام آورده بود. اما ملت به وی اعتراض کردند که اگر اسلام را قبول بکنی نمی توانی حاکم و رئیس ما باشی به همین دلیل قیجیق ینال مجبور میشود به دین قبلی خود برگردد» .
این بیانگر مقاومت مردم عادی درمقابل اسلام میباشد که ازطریق اشغال اراضی میخواست برآنها تحمیل شود. اگر در مردم عادی چنین مقاومتی وجود داشت آیا ممکن است که رهبر مقاومت اسلام آورده باشد؟ و ازطرفی آداب و سنن خرمی ها با آئین اسلام مغایرت اساسی دارد.
بابک و آئین مزدک
بعضی ها معتقد هستند که آئین مزدک نفوذ عمیق در آذربایجان داشته و حتی خرمی ها را ادامه دهندگان راه مزدک میدانند. اولاً ازقول رایت نقل کردیم که هیچ منبع و سندی نیست که وجود شخص یا مدرس آئین مزدکی در آذربایجان در نیمه اول قرن نهم یعنی قبل یا همزمان با بابک را تأیید کند. دوماً همانطور که در بالا دیدیم اسلام با تمامی امکانات تبلیغاتی و خزانه بزرگ و هزینه های هنگفت بعد از 400سال تازه در بین مردم شیوع پیدا میکند. حال آنکه میدانیم این انوشیروان به اصطلاح عادل مزدکی ها را قتل عام کرد و از طرفی آنها نه دستگاه تبلیغاتی مثل خلیفه داشتند و نه آزادی عمل و میتوان گفت که در آغاز بدون آنکه امکان اشاعه آن بوجود بیاید ازبین رفتند وباقی مانده گان آنها فراری و مخفی شدند که امکان اظهار عقاید خود را نداشتند. بااین وضع مزدکی ها شاید به هزارسال وقت نیاز داشتند که بتوانند به عنوان دین قابل ملاحظه ای درآیند. و ازطرفی دیگر هیچ سندی دال بر شیوع آئین مزدک در آذربایجان وجود ندارد پس چه عاملی سبب شده است که تاریخ نگاران خرمی ها را ادامه دهندگان راه مزدک معرفی کنند؟
دراصل اشتراکی بودن زن در دیدگاه مزدکی ها موجب شده که تاریخ نگاران فکر بکنند که خرمی ها همان مزدکی ها هستند. اولاً در خرمی ها زن اشتراکی نیست. اما روابط جنسی متعدد یا چندشوهری فقط به اختیار زن گذاشته میشود. یعنی زن حق انتخاب دارد نه اینکه مانند اشیاء دیگر اشتراکی باشد. وحتی اگر مزدک هم منظورش همان بود باز دیدیم که قبل از مزدک این عادت در بین ترکان رسم بود و شاید هم این مزدک است که از ترکان تأثیر گرفته است. پس ادعای اینکه خرمی ها ادامه دهندگان راه مزدک هستند نیز درست نیست.

نتیجه
علت اصلی اختلاف عقیده درباره عقاید خرمی ها از آنجا نشأت میگیرد که تاریخ نگاران یا تحلیلگران حرکت خرمی ها را در درون باورهای منسوب به ایران جسته و نهایتاً به یکی از آنها نسبت داده اند.
این از یک طرف به دلیل عدم آگاهی یا عدم توجه و اذعان به ترکیب ملی آذربایجان، و ازطرف دیگر عدم شناخت و توجه به امپراتور هم ملیت با آذربایجان (امپراتوری ترک خزر) و تأثیر عمیق آنها در آذربایجان چه به دلیل همزبانی و همدینی، چه به دلیل همجواری، چه به دلیل حضور مکرر آنها در آذربایجان بعنوان امپراتور و چه مهاجرتهای قبلی و بعدی میباشد. اینها سبب شده که برای بابک هویتی آریائی بسازند یا قبای اسلامی بروی بدوزند.
به همین دلیل هم ما با بابک خرمدین، بابک مانوی، بابک مزدکی، بابک زردتشتی و بابک مسلمان روبرو هستیم که دراصل میتواند یکی از آنها باشد نه همه اینها.همانطور که مزدکی یا زرتشتی بودن بابک صحیح نیست رابطه بین بابک،ماذیار و افشین نیز ساختگی و دروغ بوده هیچ سندی دال بر آن موجودنیست.ماذیار اخلاقا فاسد،قدرت طلب و ذرپرست بود در حالی که بابک برای آزادی ، عدالت و استقلال مبارزه می کرد. فوقاً نشان دادیم که حرکت خرمی ها ماهیتاً ضدزرتشت و ضد سنت آریائی هست. از طرز به حکومت رسیدن بابک روستازاده تا حقوق زن و دمکراسی همه مغایر سنت آریایی است. ادعای مانوی یا مزدکی بودن خرمی ها نیز به همان میزان ادعای زرتشتی بودن آنها بی اساس است. در رابطه با مسلمان بودن وی برخورد خلیفه، تاکید تاریخ نگاران بر مسلمان نبودن بابک و دلایل دیگر این ادعا را نیز رد می کند و حتی دیدیم که 200سال بعد از بابک تازه اسلام در آذربایجان رواج پیدا میکند. همچنین باور خرمیها به دو روح و عادات دیگر خرمی ها مغایر دین اسلام است. ازطرفی هیچکدام از این ادیان در آذربایجان رونق نداشته اند. بلکه اهالی آذربایجان به مانند دیگر ترکان به خدایان متعدد (شامانیزم) اعتقاد داشتند در مقایسه هائی که صفحات گذشته بین خرمی ها، ساسانیان و خزرها صورت گرفت، ثابت کردیم که خرمی ها از تمام نظر با ساسانیان متفاوت بوده و به خزرها مشابهت دارند. همچنین به شامانیزم در خزران نیز اشاره شد. شامانیزم دربین تمامی ترکها مرسوم بود و ترکان آذربایجان نیز مانند دیگر ترکان شامانیست بودند. شامانیسم بعداً در فرمهای اسلامی نیز ظاهر شد. هنوز هم در بین آذربایجانیها خصوصاً دهات آذربایجان به آلای بانی و قولای بانی اعتقاد دارند. ویا مصلا رفتن برای باراندن باران درواقع شکل اسلامی شده مراسم «یادا»ی ترکهای قدیم است که با عبادت و اجرای مراسمی طلب باران میکردند و به خدای باران اعتقاد داشتند، مراسم برای جلوگیری از باریدن تگرگ وغیره هنوز در میان ترکان آذربایجان وجود دارد. هنوز هم در بعضی نقاط آذربایجان به سنگ مقدس اعتقاد دارند. این سنگ ها برای معالجه وغیره هنوز هم دربعضی نقاط آذربایجان مورد استفاده قرار می گیرد. من خود سنگهایی را که شبیه پیکر زن تراشیده شده بود در زادگاه خود «گرگر» در خارج شهر که قبرستان شده بود دیده ام که متأسفانه برای ساختن میدان فوتبال آنها را که «آدام داشی» (سنگ آدم) می گفتند و احتمالاً بازمانده از دوران شامانیزم بود، برچیده و ازبین بردند. این سنگها شاید همان خدایان زن بودند که نیاز به تحقیق فراوان داشت ولی شونیزم وجهل حاکم آنها را منهدم کرد. اهمیت درخت چنار و دهها نمونه دیگر را میتوان گفت که دلیل بر شامانیست بودن آذربایجانیها میباشد که حتی تاامروز هم در اعتقادات مردم به نوعی منعکس میشود. تاریخ نویسان عرب به دلیل عدم شناخت از این دین که امروزه با نام کلی شامانیزم نامیده میشود آنها را خرمی گفته اند. و منظور از خرمی همان شامانیزم یا شامانیست هست و لذا بابک خرمی یا خرمدین همان بای بَک شامانیست میباشد.
این مقاله به زبان مادریم (ترکی آذربایجانی) در تاریخ 19/06/2004، یعنی چند روز قبل از مراسم تولد بابک که همه ساله در هفته دوم تیرماه در قلعه بذ قورولتای ملی برگزار می شود به هموطنانم تقدیم شد. بنا به درخواست دوستان جهت ترجمه آن به فارسی بود که ترجمه آن با اضافاتی جزئی به علاقمندان تقدیم می گردد .
لازم به توضیح است که بعضی از دوستان منظور از مقاله فوق را به خطا تبلیغ یا دعوت به شامانیسم تلقی کرده و سئوالاتی عنوان نموده اند. باید گفت که هدف شناخت واقعیات تاریخ است. امروزه اکثریت ملت آذربایجان پیرو دین اسلام هستند. همانطوریکه شامانیست بودن اجدادمان در قبل از پذیرفتن اسلام دلیل بربازگشت ما به شامانیزم نمیشود، به همان نسبت هم مسلمان بودن ما کتمان و سرپوش گذاشتن به گذشته را توجیه نمیکند. آن اعتقادات مذهبی دیروز و این باورهای مذهبی امروز ملت ما میباشد و هر دو مورد احترام ماست.
صالح ایلدیریم1/ ژوئیه/ 2004 برابر 11/تیرماه/1383
ildirim.azer@videotron.ca

منابع:

- تاريخ بلعمی، تکمله و ترجمه تاريخ طبری. ص 244 و 433 و 478.
- دکتر محمدتقی زهتابی: ايران ترکلرينين اسکی تاريخی «تاريخ قديم ترکهای ايران» جلد 1- ص212-211.
- دکتر جواد هيئت: سيری در تاريخ زبان و لهجه های تورکی، چاپ دوم، ص 170-169.
- همان ص. 169 زيرنويس.
- دانلوپ: تاريخ خزران از پيدايش تا انقراض. ترجمه محسن خادم. ص 32
- همان . ص 34-33
- رحيم رئيس نیا، آذربايجان در سير تاريخ- جلد 2 صفحه 568-567
- آرتورکسلر: قبيله سیزدهم (امپراتوری خزران و میراث آن) ترجمه جمشید ستاری 1361 ص 27-21
- دانلوپ، ص 24- آرتورکسلر ص 28
- آرتورکسلر. ص 17
- همان. ص33.
- دانلوپ: ص 67
- همان- ص 83-79
- همان ص 83.
- دیوید کریستین: David Christian: A history of Russia, Central Asia and Mongolia, P.283
- آرتور کسلر. ص 43-40.
- قام شامان- میرعلی سیداوف- ترجمه صمدچایلی- ص9.
- آرتورکسلر. ص 63.
- دانلوپ. ص170 و آرتورکسلر ص 55.
- آرتورکسلر. ص55.
- همان- ص 47.
- همان- ص 56
- همان- ص 58
- همان ص. 42-40
- دانلوپ- ص 158
- همان – ص 205
- همان- ص 209
- همان – ص 151
- رحیم رئیس نیا.. «آذربایجان درسیرتاریخ» جلد2– ص 561
- رایت: The Muslim World, Vlume XXXVIII, “E. M. Wright, Babak of Badhdh and AL-Afshin” during the years 816-841 p. 43-44
- همان. ص 46-47
- همان- ص 44-49
- مسعود اثناعشری خیاوی. ساوالان، بابک، مشکین- ص 280
- عباس اقبال آشتیانی. تاریخ ایران. چاپ پنجم. ص100
- دکترعبدالحسین زرین کوب- دوقرن سکوت- ص 213-214
- همان- ص 217
- شمس تبریز شماره 104 ویژه نامه بابک 30 خرداد1380.
- رایت – ص 45
- دکترمحمدرضا افتخارزاده، ایران آیین و فرهنگ، جلد 1- ص 218
- همان- ص 330
- همان، ص 236-235 به نقل از کتزیاس و وندیداد.
- همان- ص 369-359
- همان- ص 260
- همان- ص 263
- همان- ص 362
- علی اکبر دهخدا: امثال وحکم، جلد 2 – ص 919
- همان – ص 927
- دکتر محمدرضا افتخارزاده – ایران آئین وفرهنگ- ص 368 از بندهای 5/23 و 265-260 شاهنامه. پاورقی.
- میرعلی سیداوف: قام شامان. ص 66 و 48.
- دانلوپ. ص 31
- دکترمهیار خلیلی: تاریخ شکنجه در ایران- ص 287-283.
- رحیم رئیسی نیا. آذربایجان درسیرتاریخ. جلد2- ص 816.
- همان: ص 832
- دکترمحمدرضا افتخارزاده، ایران- آئین وفرهنگ. جلد1- ص217.
- همان، ص 213
- همان، ص 207 به پاورقی نگاه کنید.
- میرعلی سیداوف قام شامان- ص 36-34..
- دکتر بهرام فره وشی: واژه نامه پهلوی3.
- دیوید کریستن: Central Asia and Mongolia. P. 312 324 و A history of Russia توضیح 25.
- فاروق سومر. غزها به ترجمه آنادردی عنصری. ص 97-96.
- رایت E.M. Wright – ص 56.
- فاروق سومر. غزها به ترجمه آنادردی عنصری. ص 96.
- علاقمندان میتوانند درسایت های تریبون و دورنا مقاله اصلی را که به زبان ترکی است ملاحظه کنند.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home